ای همچو شب گیسوی تو خون دلم در گردنت
در خون جان عاشقان فکری بباید کردنت
گر جان ستانی ور دلم هر دو فدایت کرده ام
ور تو جهان برهم زنی ای دوست منّت بر منت
گفتم مگر جانی به تن لیکن ز جان شیرین تری
جانا هزاران آفرین بادا ز جانم بر تنت
ای ماه و ای پروینِ من ای دینی و هم دین من
من خوشه چین ماه تو گردیدمی در خرمنت
من بنده ی بیچاره ام شاه جهاندارم تویی
روزی غم حال جهان آخر بباید خوردنت
یارب خداوند جهان از لطف خود دارد ترا
اندر پناه خویشتن از شر هر آهرمنت
نوحی تو و طوفان غم برخاست از هر جا نبی
من نگسلم دست وفا روز جزا از دامنت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای پر فشان چون بویگل بیرنگی از پیراهنت
عنقا شوم تاگرد من یابد سراغ دامنت
با صد حدوثکیف وکم از مزرع ناز قدم
یک ریشه برشوخی نزد تخم دو عالم خرمنت
تنزیه صد شبنم حیاپروردهٔ تشبیه تو
[...]
بر آستان بندگی تا رخ نهاد از مسکنت
دارد صفایی سلطنت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.