هیچ دلی نیست که در درد دلارامی نیست
دل مسکین مرا در غمت آرامی نیست
گفتم از قید دو زلفت بجهد مرغ دلم
گفت جایی نتوان یافت کزو دامی نیست
گرچه من سوخته ام در غم ایام فراق
هیچ شب نیست که در مجلس ما خامی نیست
سنگ بیهوده مینداز درین صحبت تنگ
زآنکه نازک تر از این خاطر ما جامی نیست
همچو صبح رخت ای دوست نباشد شمعی
همچو زلفین پراکنده تو شامی نیست
نیکویی کن به جهان کز تو بماند باقی
زانکه در هر دو جهان بهتر از این نامی نیست
جام ناکامی دوران بچش ای دل که مگر
گویی از شادی ایام تو را کامی نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.