گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جهان ملک خاتون

دردمند عشق او گشتم مرا تیمار نیست

چون کنم چون آن طبیبم را غم بیمار نیست

حال درد من به گوشش می رساند صبحدم

لیکن ای جان و جهان گفتار چون دیدار نیست

گر قدم یک دم کنی رنجه به سوی ما به لطف

رنگ رویم خود ببینی حاجت گفتار نیست

کز فراق تو چو بر جان من مسکین رسید

مشکلم اینست کاندر غم کسم غمخوار نیست

طاقت جور و جفا و سرزنش دارم بسی

طاقتم ای نور دیده در فراق یار نیست

گرچه بار عالمی بر جان ما بنهاده اند

هیچ باری بر دلم چون درد عشق یار نیست

یک زمان بازآی و بازآرم ز اندوه فراق

چو به غیر تو مرا با هیچکس بازار نیست

چون به گل چیدن روی جانا منال از جور خار

ای عزیز من تو دانی هیچ گل بی خار نیست

کار ما را ای صنم در پا میفکن همچو زلف

زآنکه ما را در جهان جز درد عشقت کار نیست

من چو در بند توأم اقرار کردم بندگی

تا بدانی کز پس اقرار هیچ انکار نیست

هست خوبان در جهان بسیار لیکن عقل گفت

هیچ شوخی شنگلی چون آن بت عیار نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode