گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جهان ملک خاتون

چه شبست یارب امشب که خروس صبح لالست

که مرا ز درد هجرانش ز جان خود ملالست

دل از انتظار صبحم بگرفت در شب تار

مگر اختر سعادت ز فراق در وبالست

شب تار روشنم شد ز صباح روی جانان

دل خسته خرّمی کن که ز پرتو جمالست

رخ او مه دو هفته قد او چو سرو رسته

به کنار آب حیوان و دو ابرویش هلالست

سر زلف او گرفتم شب دوش و خوش بخفتم

دل من به خواب می گفت که این هم از خیالست

دل خسته فکر باطل برو و ز سر بدر کن

شب وصل یار خواهی؟ چه تصوّر محالست

همه چیز را کمالی ز زوال نیست ممکن

غم عشق روی جانان و کمال بی زوالست

چه کنم چو مرغ جانم ز غم فراق باری

به هوای وصل جانان ز جفا شکسته بالست

به دل جهان نه اکنون غم روی تست محکم

به دو چشم دوست عمری که اسیر زلف و خالست