مه رویت درخشان کن دو زلفت را پریشان کن
ز روی لطف هم رحمی به حال سینه ریشان کن
دلی داری تو چون خارا ز روی مردمی یارا
بیا و کلبه ما را ز لعل خود درافشان کن
به گرد کوی مهرویان شده عشّاق سرگردان
به جانت کز سر احسان نظر در حال ایشان کن
دلا گر یار می آید تو را صد جان همی باید
ازین کمتر نمی شاید چو گل بر وی گل افشان کن
به شمع روش پروانه منم مجنون و دیوانه
ز ما گشتی تو بیگانه نظر بر حال خویشان کن
ز ترکش گر زند تیرم به ترکش من نمی گیرم
درین مذهب همی میرم برو ای دل تو کیش آن کن
دل از دستم به در بردی به غمزه خون ما خوردی
چو زلف خویش گر مردی جهانی را پریشان کن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.