مکن تو روی چو خورشید خود ز ما پنهان
که نیست بر دل سرگشته ام جفا پنهان
به جان رسید دل از درد دوریت یارا
مکن به درد دل خسته ام دوا پنهان
بیا به غور دل خسته ام برس روزی
که درد عشق نمی دارم از شما پنهان
مگر که درد دلم پیش تو صبا گوید
چو نیست راز دل خلق از صبا پنهان
اگر گنه ز من و گر خطا بود از تو
بیا که می نتوان داشت ماجرا پنهان
مکن تو تکیه به سالوس و زرق تا دانی
که نیست در دو جهان هیچ از خدا پنهان
به غور حال تو بیگانه واقفست و کنون
همی کنی غم دل را به آشنا پنهان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.