گنجور

 
جهان ملک خاتون

بیا که بی رخ خوبت نظر به کس نکنم

به غیر کوی تو جایی دگر هوس نکنم

مرا سریست به درگاه تو نهاده به خاک

که التجا بجز از تو به هیچ کس نکنم

به روز وصل به پای تو گر رسد دستم

گرم به تیغ زنی روی باز پس نکنم

بگو حواله من تا به کی به صبر کنی

به جان دوست که من غیر یک نفس نکنم

صبا بگوی به گل از زبان بلبل مست

که من تحمّل ازین بیش در قفس نکنم

دلا مرا به جهان تا که جان بود در تن

ز عشق سیر نگردم ز عیش بس نکنم

هوای کعبه مقصود در دماغ منست

به راه بادیه من گوش بر جرس نکنم

دلم چو بحر جهانست اگر رقیب خسیست

یقین بدان که ز عالم نظر به خس نکنم