گنجور

 
جهان ملک خاتون

گر خرامی پیش ما در دیدگان جایت کنم

جان فدای آن دو رخسار مه آسایت کنم

جان چه ارزد دل ندارم گر تو فرمایی سری

دارم امّا بر لب لعل شکرخایت کنم

گر مرا دستی بود بر جان خود در عشق تو

یک نظر فرما که چون مردانه در پایت کنم

سرو چوبین پای در بندست می دانم یقین

نسبت سرو چمن را چون به بالایت کنم

گر به خون ما تو را رایست رایی بس خوشست

گر تو فرمایی جهان را در سر رایت کنم

در جهان دارایی ما کن ز جور هرکسی

ورنه روز حشر افغان پیش دارایت کنم

 
 
 
اوحدی

جای آن دارد که: من بر دیدها جایت کنم

رایگان باشی اگر، جان در کف پایت کنم

پسته حیران آید و شکر به تنگ آید ز شرم

چون حدیث پستهٔ تنگ شکر خایت کنم

گر چه شد فرسوده عقل من ز دست زلف تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه