گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جهان ملک خاتون

من راز غم عشق تو گفتن نتوانم

درّیست گرانمایه و سفتن نتوانم

داری خبر از حال من خسته که شبهاست

کز دست غم هجر تو خفتن نتوانم

من غنچه شوقم به تن باغ ارادت

بی باد هوای تو شکفتن نتوانم

بردی دل و در پاش فکندی و دریغا

کز دست تو دل باز گرفتن نتوانم

از شدّت هجران تو ای نور دو دیده

دردیست مرا در دل و گفتن نتوانم

با آن همه از دست سرشک غم عشقش

راز دل سربسته نهفتن نتوانم

من سرزنش جان جهانی ز غم عشق

بی دوست از این بیش شنفتن نتوانم