من راز غم عشق تو گفتن نتوانم
درّیست گرانمایه و سفتن نتوانم
داری خبر از حال من خسته که شبهاست
کز دست غم هجر تو خفتن نتوانم
من غنچه شوقم به تن باغ ارادت
بی باد هوای تو شکفتن نتوانم
بردی دل و در پاش فکندی و دریغا
کز دست تو دل باز گرفتن نتوانم
از شدّت هجران تو ای نور دو دیده
دردیست مرا در دل و گفتن نتوانم
با آن همه از دست سرشک غم عشقش
راز دل سربسته نهفتن نتوانم
من سرزنش جان جهانی ز غم عشق
بی دوست از این بیش شنفتن نتوانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.