گنجور

 
ایرانشان

بفرمود تا قارن نامدار

ز لشکر گزین کرد سیصد هزار

ز تور دلاور سپه خواست نیز

ز ترکان سپاهی برآراست نیز

دو ره صد هزاران سواران جنگ

همه با کمانها و تیر خدنگ

چو لشکر فرود آمد و ساز کرد

در گنجهای کهن باز کرد

دو ساله بدادندشان ساز و برگ

از این سان توان رفت نزدیک مرگ

همی راند در پیش پانصد هزار

از ایران و توران دلاور سوار

سپهدار قارن چو آمد به روم

پر از لشکری یافته مرز و بوم

سراپرده ی سلم بود از برون

سپاهی زریگ بیابان فزون

پذیره شدش سلم و او را بدید

به بر در گرفتش چنانچون سزید

ز شاهش بپرسید، وز سرکشان

ز گردان هم جُست هر یک نشان

بدو گفت قارن که از بخت شاه

درستند شاه جهان و سپاه

سراسر جهان از شما روشن است

بد از بیم تیغ تو در جوشن است

فرود آمد از راه بر پنج میل

جهان گشته از گرد لشکر چو نیل

ز سقلاب لشکر بیامد دگر

دو ره صد هزاران یلان نامور

همی عرض دادند ماهی فزون

دبیران داننده و رهنمون

سپاهی که با نامور سلم بود

ز سقلاب و ایران همی برفزود

از ایشان گزین کرد نهصد هزار

همه نامدار از درِ کارزار

سلیح و درم داد و آباد کرد

ز بخشش دل هر کسی شاد کرد

ستاره شمر چون نگه کرد روز

یکی روز بگزید بس دلفروز