گنجور

 
ایرانشان

به دریا گذر کرد بار دگر

بگردید کشور همه سربسر

کسی کاو ز فرمانش گردن کشید

زمانه به خون برش دامن کشید

همان کوه طارق که نگشاد کس

گشاد او به مردان با دسترس

جهاندیده گوید که آن هفت کوه

ز دیدار او دیده گردد ستوه

نبیند سرِ تیغِ او تیره ابر

ز بر رفتنش کُنْد چنگال ببر

گشاده میان و به پیوسته سر

چنین آفریده ستشان دادگر

برآن هر یکی آبهای روان

درختان و نیلوفر و ارغوان

چنان جای بگذاشت و اندر گذشت

بیابان و دریا بریدند و دشت