چو لشکر برفت و برآراست کار
سه ماهش درنگ آمد و روزگار
درِ گنجهای پدر برگشاد
دلش گشت از آن مایه ور گنج شاد
برون کرد چیزی که بایسته تر
به نزدیک ضحّاک شایسته تر
ز پیروزه پانصد، دو سیصد بلخش
که بود از فروغش شب تیره رخش
یکی تخت هر تخته صد من ز زر
ز هرگونه در وی نشانده گهر
نشستی به سر برش مردی هزار
هنوزش تهی بود مانده کنار
هزار اسب رهوار زرّین ستام
کنیزان هزار و هزاران غلام
همه با قبا و کلاه و کمر
قبا و کلاه و کمرشان ز زر
همان تخت دیبای چین دو هزار
ز دندان فیلان فزون از شمار
ز نافه هزار و هزاران زره
که داود پیغمبرش زد گره
کرا بود نزدیک شاه ارجمند
چو دستور و فرزندِ شاهِ بلند
بسی هدیه ها هر کسی را بساخت
بدان ساخته کوش گردن فراخت
لشکر گزین کرد هفتاد بار
هزاران دلیران خنجر گزار
بر این کامگاری به درگاه شد
به بیت المقدس به درگاه شد
به سه روزه راهش چو آمد فرود
فرستاد نزدیک خسرو درود
به فرزند و دستور فرمود شاه
که لشکر پذیره برندش به راه
سپاه اندکی بود از آن روز پیش
ز هفتصد هزاران نبودند بیش
ز بیت المقدس چو برخاست موج
سپاه اندر آمد همی فوج فوج
پیاده شدندی همه پیش کوش
ز سهمش ز مردم همی رفت هوش
چو کوش آن سپه دید و آن ساز دید
دل خویش در پنجه ی باز دید
چنان بود لشکرش با آن سپاه
که اندر بیابان یکی پشته کاه
چو فرزندِ ضحاک را دید، زود
فرود آمد او را ستایش نمود
پیاده شد و تیره ره برگرفت
ببوسید و سختش به بر درگرفت
ز دیدار او خیره فرزند شاه
همی هر زمان کرد در وی نگاه
همی گفت کز شهریاران چین
کرا بچه آمد به روی زمین
چه چیز آن که گردون نیارد پدید
ز گردون چنین رنج باید کشید
جوان را همی نیک نآمد ز کوش
از آن روی نازیب و دندان و گوش
همی رفت با او برابر به راه
همی کرد هر کس به رویش نگاه
چو نزدیک بیت المقدس کشید
به یک میل ضحاک پیشش رسید
سپاهی دگر دید و سازی دگر
به هر گوشه ای سرفرازی دگر
بدید آن تن خویش مانند کاه
سپاهش گم آمد میان سپاه
چو ضحّاک را دید آن زیب و فرّ
چو مرغی شدش پیش بی پای و سر
از اسب اندر آمد چو آذرگشسب
ببوسید ضحاک را سمّ اسب
رکابش ببوسید و یال و برش
نظاره همی پیش او لشکرش
به بر درگرفتش گرانمایه شاه
نشاندش بر اسب و بریدند راه
به نزدیک شهرش یکی جای کرد
پرستنده بسیار بر پای کرد
سرایی برآراسته چون بهار
همه زرّ بر لاژوردش نگار
همه فرشها سبز و دیبای چین
همه باغ او پر گل و یاسمین
گلش پر ز بلبل چمن پر ز سرو
خروشان ز سرو نوآیین تذرو
ز دنبالِ طاووس بر روی باغ
چنانچون فروزان هزاران چراغ
زده گونه گونه چنان سرخ گل
چو بردست معشوق پیغام مل
سپاهش به هامون فرود آمدند
همان روز با جام و رود آمدند
فرستاد روز دگر خواسته
به درگاه ضحاک، آراسته
همی گفت ضحّاک کاین نیکدل
از این خواسته کرد ما را خجل
مگر هرچه در چین و در گنج بود
همان کس که نادیده بود و شنود
همه گرد کرده ست و اندر کشید
شگفتی بدید اندر آن هر که دید
خورشهاش چندان فرستاد شاه
که در باغ تنگ آمدش جایگاه
همی داشت مهمان یک ماه بیش
ابا لشکر و هر که آمد به پیش
به رزم و به بزم و به گوی و شکار
بسی، آزمودش همی شهریار
از آن بهتر آمد که خسرو شنود
در آن لشکر گشن چون او نبود
کمانش به گردان چو برداشتند
بدیدند و از دست بگذاشتند
کشیدن نشایست یک نیمه بیش
خجل گشت، هر یک ز نیروی خویش
چو از جای بر کرد تازی سمند
به تیری همیشه دو آهو فگند
به شمیر کردی به دو نیمه گور
به نیزه زدی بر دل شیر گور
یکی تازبانرا هرون داشتی
بنیره زبان را هیون داشتی
بیفگند بر دشت چندان شکار
که آهو نمی خورد مردار خوار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، داستانی از لشکری که به سوی ضحاک میرفت و سه ماه درنگ کرده بود، روایت میشود. در این مدت، قهرمان داستان از گنجهای پدر خود استفاده میکند و هدایایی برای ضحاک آماده میکند. او تختی از زر و هزاران اسب و کنیزان را به همراه دارد. پس از رسیدن به ضحاک و دیدار با او، ضحاک جوان را مورد احترام قرار میدهد و او را بر اسب خود سوار میکند.
سپس به شهرش میبرند، جایی که به زیبایی آراسته شده و مهمانی پرشکوه برپا میشود. ضحاک برای قهرمان و لشکرش غذاهای فراوان میفرستد و آنان را مدتی مهمان میکند. در این مدت، قهرمان در شکار و مسابقات مختلف تواناییهای خود را نشان میدهد و برتری خود را بر دیگران اثبات میکند.
هوش مصنوعی: وقتی سپاه راه افتاد و کارهای سه ماههاش را سامان داد، درنگی پیش آمد و زمان تغییر کرد.
هوش مصنوعی: پدر در را به روی گنجینههای خود باز کرد و دلش از آن ثروت شاد و خوشحال شد.
هوش مصنوعی: شخصی چیزی را که مناسبتر بود، از خود دور کرد و آن را به نزدیک ضحاک فرستاد.
هوش مصنوعی: از میان افرادی که دارای مقام و منزلت بودند، دو نفر با ویژگیهای خاصی وجود داشتند که نور و روشنی آنها میتوانست شبهای تاریک را روشن کند.
هوش مصنوعی: هر تختهای از این تخت، به وزن صد من طلا است و در هر یک از آنها نشانهای از زیبایی و ارزش وجود دارد.
هوش مصنوعی: مردی در آرامش نشسته بود و احساس میکرد که هنوز چیزهای زیادی برای یادگیری و تجربه کردن دارد، حتی اگر به نظر برسد که او به پایان راه رسیده است. او همچنان در کنار دیگران باقی مانده بود.
هوش مصنوعی: هزاران اسب زیبا را زخمی میکنی و کنیزان و بردگان زیادی را میسوزانی.
هوش مصنوعی: همه با لباسهای زیبا و کلاهی بر سر، و کمرهایی که از طلا ساخته شده است، حضور دارند.
هوش مصنوعی: این عبارت به توصیف یک تخت گرانقیمت و زیبا اشاره دارد که از دیبای (نوعی پارچه لطیف) چین ساخته شده و به قدری با ارزش است که ارزش و زیبایی آن از تعداد دندانهای فیلها بیشتر است. به عبارتی دیگر، این تخت نمادی از عظمت و شکوه است.
هوش مصنوعی: از دامنش هزاران زره به هم گره خورده که داود پیامبر به آنها دوخته است.
هوش مصنوعی: هرکس که نزدیک پادشاه بزرگ و با مقام باشد، مانند وزیر و فرزند او، از احترام و منزلت ویژهای برخوردار است.
هوش مصنوعی: بسیاری از هدایا باعث شدهاند که هر کسی به نوعی خود را بسازد و به این ترتیب، به افتخار و خودباوری دست یابد.
هوش مصنوعی: هفتاد بار، سپاه انتخاب کرده از میان هزاران دلاور که شمشیر به دست دارند.
هوش مصنوعی: به خاطر این موفقیت، به درگاه خداوند در بیت المقدس شکرگزاری کرد.
هوش مصنوعی: وقتی که او به سرزمین خسرو رسید، بعد از سه روز سفر، پیامی را به نزد خسرو فرستاد و سلام و احتراماتش را به او ابلاغ کرد.
هوش مصنوعی: شاه به فرزندش فرمان داد که سپاه آماده کنند و به سوی او بیایند.
هوش مصنوعی: از آن روزها تنها گروهی کم تعداد بودند و بیشتر از هفتصد هزار نفر وجود نداشتند.
هوش مصنوعی: از بیتالمقدس که موج سپاه به راه افتاد، گروهها به ترتیب وارد میشدند.
هوش مصنوعی: همه به پای اسب دور شدند و از سهم او به سمت مردم رفتند و عقل و هوش از سرشان رفت.
هوش مصنوعی: وقتی آن فرمانده سپاه را دید و تجهیزاتش را مشاهده کرد، دل خود را در دستان باز او احساس کرد.
هوش مصنوعی: لشکر او به قدری بزرگ و زیاد بود که در بیابان همچون تپهای از کاه به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: وقتی او فرزند ضحاک را دید، سریعاً به سمت او رفت و اورا مورد تحسین قرار داد.
هوش مصنوعی: او از اسب پیاده شد و در مسیر تاریک قدم گذاشت، سپس محبوبش را بوسید و با محبت او را در آغوش گرفت.
هوش مصنوعی: فرزند شاه به خاطر دیدن او دائم به او خیره میشود و هر بار نگاهی به او میکند.
هوش مصنوعی: او میگفت که از میان فرمانروایان چین، چه کسی بود که فرزندی به دنیا آورد و بر روی زمین آمد؟
هوش مصنوعی: چرا باید از چیزی رنج ببریم که آسمان و سرنوشت هرگز آن را آشکار نمیکند؟
هوش مصنوعی: جوان به دلیل نازیبایی و نقصهایی در چهرهاش از تلاش و کوشش خود احساس خوبی ندارد.
هوش مصنوعی: او به همراه او در مسیر میرفت و هر کس که به آنها مینگریست، به سمتشان نگاه میکرد.
هوش مصنوعی: همانطور که به نزدیکی بیت المقدس رسیدند، ضحاک هم به یک مایل پیشتر از آنجا آمد.
هوش مصنوعی: یک گروه دیگر از سربازان را دید و ساز و برگ جدیدی را در هر گوشهای با افتخار مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: او به تن خود نگریست و دید که مانند کاه در میان لشکر، گم و ناپدید شده است.
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی و شکوه ضحّاک را دید، مانند پرندهای شد که بدون پا و سر است.
هوش مصنوعی: پس از اینکه آذرگشسب از اسب پیاده شد، سم اسب را بوسید و به ضحاک سلام کرد.
هوش مصنوعی: به پیش او رفتم و پاهایش را بوسیدم و موهایش را نظاره کردم، در حالی که لشکر او در مقابل ما قرار داشت.
هوش مصنوعی: او را که به دربار شاه آمده بود، با احترام و ارزش بر اسب نشاندند و به او راه نشان دادند.
هوش مصنوعی: در نزدیکی شهر او، مکانی به وجود آمد که در آن بسیاری از عبادتکنندگان جمع شدند.
هوش مصنوعی: سرایی زیبا و دلانگیز مانند بهار، که تمام زینتهایش از طلا و لاجورد است.
هوش مصنوعی: تمامی فرشها سبز و نرم و زیبا هستند و باغ او مملو از گلها و یاسهای خوشبوست.
هوش مصنوعی: گلها پر از بلبل هستند و چمن پر از درختان سرو. درختان سرو نوین به طرز خروشان در حال رقص و سرزندگی هستند.
هوش مصنوعی: دنبال طاووس، در باغی به زیبایی نورانی مانند هزاران چراغ میباشی.
هوش مصنوعی: چهرهات مانند گل سرخ است و عشقت پیامی را در دل من به جا گذاشته است.
هوش مصنوعی: سربازان به بیابان هامون رسیدند و همان روز با جامهای پر و آب رود آمدند.
هوش مصنوعی: کسی روزی دیگر درخواست خود را به طور مرتب و منظم به درگاه ضحاک فرستاد.
هوش مصنوعی: ضحاک گفت که این انسان نیکو و دلیر از ما خواستهای کرد که شرمندهام.
هوش مصنوعی: آیا مگر هر چیزی که در چین و در گنج وجود دارد، همین کسی نیست که آن را ندیده و فقط شنیده است؟
هوش مصنوعی: همه جمع شدهاند و با شگفتی به تماشای آنچه دیدهاند، مشغولند.
هوش مصنوعی: شاه آنقدر خورشیدها را فرستاد که در باغ کوچک، دیگر جایی برای قرار گرفتن باقی نماند.
هوش مصنوعی: مهمان به مدت یک ماه در کنار لشکر بود و هر کسی که به او نزدیک میشد.
هوش مصنوعی: شاه در میدان جنگ و جشن و نیزهزنی و شکار، او را بارها آزمایش کرده است.
هوش مصنوعی: بهتر است که خسرو در آن لشکر که گرسنه بودند، چیزی نشنود؛ زیرا مانند او در آنجا وجود نداشت.
هوش مصنوعی: وقتی که تیر و کمان را برداشته و به جلو کشیدند، آن را دیدند و از دست گذاشتند.
هوش مصنوعی: کشیدن، یعنی به دوش کشیدن یا تحمل کردن. در اینجا اشاره به این دارد که هر فردی که باری را به دوش میکشد، احساس خجالت و شرمندگی میکند. هر کسی نسبت به تواناییهای خود، چیزی را تحمل کرده و ممکن است آن بار از حد توانش بیشتر باشد و باعث شرمساریاش شود.
هوش مصنوعی: وقتی اسب تندرو و وحشی از جا برمیخیزد، به سرعت دو آهو را از خود دور میکند.
هوش مصنوعی: تو با شمشیر خود به دو نیمه گور را برش زدی و به دل شیر گور نیز ضربهای زدی.
هوش مصنوعی: تو هرجا که به زبان خودت تسلط داشتی، توانایی برقراری ارتباط و فهم بهتری داشتی.
هوش مصنوعی: در دشت به اندازهای شکار وجود دارد که حتی آهوها هم مردار را نمیخورند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.