ای خدا باز شبِ تار آمد
نه طبیب و نه پرستار آمد
باز یاد آمدم آن چَشمِ سیاه
آن سرِ زلف و بُناگوشِ چو ماه
دردم از هر شبِ پیش افزون است
سوزشِ عشق ز حد بیرون است
تندتر گشته ز هر شب تبِ من
بدتر از هر شبِ من امشبِ من
نکند یادِ من آن شوخ پسر
نه به زور و نه به زاری نه به زر
کارِ هر دردِ دگر آسان است
آه از این درد که بی درمان است
یا رب آن شوخ دگر باز کجاست
کاتش از جانِ من امشب برخاست
باز چشمِ که بر او افتاده است
که دلم در تک و پو افتاده است
به بِساطِ که نهاده است قدم؟
که من امشب نشکیبم یک دم
بر دلم دایم از او بیم آمد
تِلگِرافات که بی سیم آمد
ساعتِ ده شد و جانم به لب است
آخر ای شوخ بیا نصف شب است
گر نیایی تو شوم دیوانه
عاشقم بر تو، شنیدی یا نه
هرچه گفتی تو اطاعت کردم
صرفِ جان، بذلِ بِضاعت کردم
حق تو را نیز چو من خوار کند
به یکی چون تو گرفتار کند
دوری و بی مَزِگی باز چرا
من که مُردم ز فِراقت دِ بیا
بکشی همچو من آهِ دگری
بشوی چشمبهراهِ دگری
تا تو هم لَذّتِ دوری نَچَشی
دست از کشتنِ عاشق نَکَشی
این سخنها به که میگویم من
چاره دل ز که میجویم من
دایم اندیشه و تشویش کنم
که چه خاکی به سر خویش کنم
یک طرف خوبیِ رفتار خودم
یک طرف زحمتِ همکارِ بدم
یک طرف پیری و ضعفِ بَصَرم
یک طرف خرجِ فرنگِ پِسَرَم
دایم افکنده یکی خوان دارم
زائر و شاعر و مهمان دارم
هرچه آمد به کَفَم گُم کردم
صرفِ آسایشِ مردُم کردم
بعدِ سی سال قلم فرسایی
نوکری، کیسه بُری، مُلاّیی
گاه حاکم شدن و گاه دبیر
گه ندیمِ شه و گه یارِ وزیر
با سفرهایِ پیاپی کردن
ناقۀ راحت خود پی کردن
گَردِ سرداریِ سلطان رُفتن
بله قربان بله قربان گفتن
گفتنِ این که ملک ظِلِّ خُداست
سینهاش آینهٔ غیبنماست
مدّتی خلوتیِ خاصّ شدن
همسرِ لوطی و رقّاص شدن
مرغ ناپُخته ز دَوری بُردَن
رویِ نان هِشتَن و فوری خوردن
ساختن با کمک و غیر کمک
از برایِ رفقا دوز و کلک
باز هم کیسهام از زر خالی است
کیسهام خالی و همّت عالی است
با همه جُفت و جَلا و تَک و پو
دان ما پُش ایل نیامِم اَن سُلسو
نه سری دارم و نه سامانی
نه دهی، مزرعهای، دُکاّنی
نه سر و کار به یک بانک مراست
نه به یک بانک یکی دانگ مراست
بگریزد ز من از نیمه راه
پول غول آمد و من بسمالله
من به بیسیموزری مأنوسم
لیک از جایِ دگر مأیوسم
کارِ امروزه من کارِ بدی است
کارِ انسانِ قلیلالخردی است
انقلابِ ادبی محکم شد
فارسی با عربی توأم شد
درِ تجدید و تجدّد وا شد
ادبیّاتْ شَلَمشُوربا شد
تا شد از شعر برون وزن ورَوی
یافت کاخِ ادبیّات نُوی
میکُنم قافیهها را پس و پیش
تا شوم نابغهٔ دورهٔ خویش
گلهٔ من بود از مشغَلهام
باشد از مشغَلهٔ من گِلِهام
همه گویند که من اُستادم
در سخن دادِ تجدّد دادم
هر ادیبی به جَلالت نرسد
هر خَری هم به وکالت نرسد
هر دَبَنگُوز که والی نشود
دامَ اِجلالهُ العالی نشَود
هرکه یک حرف بزد ساده و راست
نتوان گفت رئیسالوزراست
تو مپندار که هر احمقِ خر
مُقبِلُالسَّلطَنِه گردد آخَر
کارِ این چرخِِ فلک تودرتوست
کس نداند که چه در باطنِ اوست
نقدِ این عمر که بسیار کم است
راستی بد گذراندن ستم است
این جوانان که تجدّدطلبند
راستی دشمن علم و ادبند
شعر را در نظرِ اهلِ ادب
صَبر باشد وَتَد و عشقْ سَبَب
شاعری طبعِ روان میخواهد
نه معانی نه بیان میخواهد
آن که پیشِ تو خدایِ ادبند
نکتهچینِ کلماتِ عربند
هرچه گویند از آن جا گویند
هرچه جویند از آن جا جویند
یک طرف کاسته شأن و شرفم
یک طرف با همه دارد طرفم
من از این پیش معاون بودم
نه غلطکار نه خائن بودم
جاکِشی آمد و معزولم کرد
............ آواره و بیپولم کرد
چه کنم؟ مرکزیان رِشوَهخورند
همگی کاسهبر و کیسهبُرند
بعد گفتند که این خوب نشد
لایقِ خادمِ محبوب نشد
پیش خود فکر به حالم کردند
اَنپِکتُر زِلزالَم کردند
چند مه رفت و مازرهال آمد
شُشَم از آمدنش حال آمد
یک معاون هم از آن کجکُلَهان
پرورشدیده در امعاء شَهان
جَسته از بینیِ دولت بیرون
شده افراطیِ اِفراطیّون
آمد از راه و مزَن بر دِل شد
کارِ اهلِ دل از او مشکِل شد
چه کُند گر مُتِفَرعِن نشود
پس بگو هیچ معاون نشود!
الغرض باز مرا کار افزود
که مرا تجربه افزونتر بود
چه بگویم که چه همّت کردم
با ماژُرهال چه خدمت کردم
بعد چون کار به سامان افتاد
آدژُوان تازه به کوران افتاد
رشتهٔ کار به دست آوردند
در صفِ بنده شکست آوردند
دُم علم کرد معاوِن که منم
من در اطرافِ ماژر مؤتمنم
کار با مَن بُوَد از سَر تا بُن
بنده گفتم به جهنم تو بِکُن
داد ضمناً ماژرم دلداری
که تو هر کار که بودت داری
باز شد مشغله تفتیش مرا
دارد این مشغله دلریش مرا
کاین اداره به غلط دایره شد
چون یکی از شُعَبِ سایره شد
اندر این دایره یک آدم نیست
پِرسُنِل نیز به آن منعم نیست
شُعَبِ دایرهٔ من کم شد
شیرِ بییالودُمواِشکم شد
من رئیسِ همه بودم وقتی
مایهٔ واهمه بودم وقتی
آن زمان شعر جلودارم بود
اَسبَحی کاتبِ اَسرارم بود
رؤسا جمله مطیعم بودند
تابعِ امرِ منیعم بودند
حالیا گوش به عرضم نکنند
جز یکی چون همه فرضم نکنند
آن کسانی که بُدند اَذنابم
کار برگشت و شدند اربابم
با حقوقِ کم و با خرجِ زیاد
جِقّهٔ چوبیم از رُعب افتاد
روز و شب یک دم آسوده نیم
من دگر ای رفقا مُردَنِیَم
بسکه ردر لیوِر و هنگام لِتِه
دوسیه کردم و کارتُن تِرتِه
بسکه نُت دادم و آنکِت کردم
اشتباه بروت و نت کردم
سوزن آوردم و سنجاق زدم
پونز و پَنس و به اوراق زدم
هی نشستم به مناعت پسِ میز
هی تپاندم دوسیه لایِ شُمیز
هی پاراف هِشتَم و امضا کردم
خاطرِ مُدّعی ارضا کردم
گاه با زنگ و زمانی یا هو
پیشخدمت طلبیدم به بورو
تو بمیری ز آمور افتادم
از شر و شور و شعور افتادم
چه کنم زان همه شیفر و نومِرو
نیست در دست مرا غیر زِرو
هر بده کارتُن و بستان دوسیه
هی بیار از درِ دکّان نسیه
شد گذارِ عَزَبی از درِ باغ
دید در باغ یکی ماده الاغ
باغبان غایب و شهوت غالب
ماده خر بسته به میلِ طالب
سردَرون گرد و به هر سو نگریست
تا بداند به یقین خر خرِ کیست
اندکی از چپ و از راست دَوید
باغ را از سرِ خر خالی دید
ور کسی نیز به باغ اندر بود
هوشِ خر بنده به پیشِ خر بود
اری آن گم شده را سمع و بصر
بود اندر گروِ گادنِ خر
آدمی پیشِ هوس کور و کر است
هرکه دنبال هوس رفت خر است
او چه داند که چه بد یا خوب است
بیند آن را که بر او مطلوب است
الغرض بند ز شلوار گرفت
ماده خر را به دمِ کار گرفت
بود غافل که فلک پرده دَر است
پردهها در پسِ این پرده دَر است
ندهد شربتِ شیرین به کسی
که در آن یافت نگردد مگسی
نوش بینیش میسّر نشود
نیست صافی که مُکَدّر نشود
ناگهان صاحبِ خر پیدا شد
مشت بیچاره خَرگاه وا شد
بانگ برداشت بر او کای جاپیچ
چه کنی با خرمن؟ گفتا: هیچ!
گفت أَامِنَّهُ لِلّه دیدم
معنیِ هیچ کنون فهمیدم
نگذارد فلکِ مینایی
که خری هم به فراغت گایی
گوش کن کامدم امشب به نظر
قصه دیگر از این با مزهتر
اندر آن سال که از جانبِ غرب
شد روان سیل سفت آتشِ حرب
انگلیس از دلِ دریا برخاست
آتشی از سرِ دنیا برخاست
پای بگذاشت به میدانِ وَغا
حافظِ صلحِ جهان آمریکا
گاریِ لیره ز آلمان آمد
به تنِ مردمِ ری جان آمد
جنبش افتاد در احزابِ غیور
آب داخل شد در لانه مور
رشته طاعت ژاندارم گسیخت
عدّهٔی ماند و دگر عدّه گریخت
همه گفتند که از وحدتِ دین
کرد باید کمکِ متّحدین
اهل ری عرضِ شهامت کردند
چه بگویم چه قیامت کردند
لیک از آن ترس که محصور شوند
بود لازم که ز ری دور شوند
لاجرم روی نهادند به قم
یک یک و ده ده و صد صد مردم
مقصدِ عدّه معدودی پول
مقصدِ باقیِ دیگر مجهول
من هم از جمله ایشان بودم
جزءِ آن جمعِ پریشان بودم
من هم از دردِ وطن با رفقا
میروم لیک ندانم به کجا
من و یک جمعِ دگر از احباب
شب رسیدیم به یک دیهِ خراب
کلبهٔی یافته مَأوا کردیم
پا و پاتاوه ز هم وا کردیم
خسته و کوفته و مست و خراب
این به فکرِ خور و آن در پیِ خواب
یکی افسرده و آن یک در جوش
عدّهٔی ناطق و جمعی خاموش
هر کسی هر چه در انبانش بود
خورد و در یک طرفِ حُجره غُنود
همه خفتند و مرا خواب نبُرد
خواب در منزِل ناباب نبرد
ساعتی چند چو از شب بگذشت
خواب بر چشم همه غالب گشت
دیدم آن سیّده نرّه خره
رفته در زیرِ لحافِ پسره
گوید آهسته به گوشش که امیر
مرگِ من لفت بده، تخت بگیر!
این چه بحسّی و بد اخلاقی است
رفته یک ثلث و دو ثلثش باقی است!
تو که همواره خوش اخلاق بدی
چه شد این طور بداخلاق شدی
من چو بشنیدم از او این تقریر
شد جوان در نظرم عالَمِ پیر
هرچه از خُلق نکو بشنیدم
عملاً بینِ رفیقان دیدم
معنی خلق در ایران این است!
بد بُوَد هر که بما بدبین است!
هر که دم بیشتر از خُلق زند
قصدش این است که تا بیخ کُند
گفت آن چاه کن اندر بُنِ چاه
کای خدا تا به کی این چاهِ سیاه
نه از این دلو شود پاره رسن
نه مرا جان به در آید ز بدن
رفت از دست به کلّی بدنم
تا به کی کار؟ مگر من چُدنم
کاش چرخ از حرکت خسته شود
درِ فابریکِ فلک بسته شود
موتورِ ناحیه از کار افتد
ترنِ رُشد ز رفتار افتد
زین زلازل که در این فرش افتد
کاش یک زلزله در عرش افتد
تا که بردارد دست از سرِ ناس
شرِّ این خلقت بیاصل و اساس
گر بود زندگی این، مردن چیست
این همه بردن و آوردن چیست
تو چو آن کوزه گرِ بوالهوسی
که کند کوزه به هر روز بسی
خوب چون سازد و آماده کند
به زمین کوبد و در هم شکند
باز مرغِ هوسش پر گیرد
عملِ لغوِ خود از سر گیرد
آخدا خوب که سنجیدم من
از تو هم هیچ نفهمیدم من
تو گر آن ذاتِ قدیمِ فردی
....................... نامردی
یا تو آن نیستی ای خالقِ کُلّ
که به ما وصف نمودند رسل
کاش مرغی شده پر باز کنم
تا لبِ بامِ تو پرواز کنم
این بزرگان که طلبکارِ من اند
طالبِ طبعِ گهربار من اند
کس نشد کِم ز غم آزاده کند
فکر حالِ من افتاده کند
در دهی گوشه باغی بدهد
گوسفندی و الاغی بدهد
نگذارد که من آزرده شوم
با چنین ذوق دل افسرده شوم
فتنهها در سرِ دین و وطن است
این دو لفظ است که اصلِ فِتَن است
صحبتِ دین و وطن یعنی چه؟
دینِ تو موطن من یعنی چه؟
همه عالم همه کس را وطن است
همه جا موطنِ هر مرد و زن است
چیست در کلّه تو این دو خیال
که کند خونِ مرا بر تو حلال
گرچه در مالیهام حالیه من
متأذّی شدم از مالیه من
حیف باشد که مرا فکرِ بلند
صرف گردد به خُرافاتی چند
حیف امروز گرفتارم من
ورنه مجموعه افکارم من
جهل از ملّتِ خود بردارم
منتی بر سرشان بگذارم
آنچه را گفتهام از زشت و نفیس
نیست فرصت که کنم پاک نویس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساس شاعر از درد عشق و تنهایی است. او به عشق و معشوق خود فکر میکند و از دوریاش رنج میبرد. شاعر در شکوائیهای از وضعیتی که در آن قرار دارد، به یاد روزهای گذشته خود میافتد و از بیپولی، مشغلههای زندگی و ناکامیهایش صحبت میکند. همچنین به تغییرات اجتماعی و فرهنگی میپردازد و از وضع ادبیات زمانه خود شکایت میکند. در نهایت، او به تعارضات اجتماعی و سیاسی اشاره دارد و به دنبال یافتن حقیقت و رفع درد خود است. احساس ناامیدی و بحران هویت در شعر به وضوح حس میشود.
هوش مصنوعی: ای خدا، دوباره شب سیاه آمد و نه کسی هست که به دردهایم رسیدگی کند و نه پرستاری در کنارم است.
هوش مصنوعی: دوباره یاد آن چشمهای سیاه و آن سر زلف و گوشهای زیبا که مانند ماه است، به سراغم آمد.
هوش مصنوعی: درد من از هر شب گذشته بیشتر شده و سوزش عشق از حد و اندازه فراتر رفته است.
هوش مصنوعی: امشب حال من از هر شب بدتر شده و احساس تب و تندی بیشتری دارم.
هوش مصنوعی: شاید آن پسر بازیگوش هیچگاه به یاد من نیفتد، نه با فشار و نه با غم و نه با ثروت.
هوش مصنوعی: هر نوع دردی را میتوان راحتتر تحمل کرد، اما این درد خاصی که ندارم هیچ درمانی، بسیار سخت و ناتوانکننده است.
هوش مصنوعی: ای پروردگار، آن معشوق بازیگوش کجاست که امشب آتش عشقش در دل من شعلهور شده است؟
هوش مصنوعی: چشمم به کسی افتاده که دل من بیقرار و آشفته شده است.
هوش مصنوعی: به چه کسی اشاره میکند که در این جمع جایگاه خود را مشخص کرده است؟ من امشب طاقت انتظار یک لحظه را ندارم.
هوش مصنوعی: همیشه از او در دلم ترسی وجود دارد، مانند خبرهایی که بیسیم به دستم میرسد.
هوش مصنوعی: ساعت ده شده و من به شدت خسته و نگرانم، ای عزیز، بیا که نیمه شب است و من منتظرت هستم.
هوش مصنوعی: اگر تو نیایی، من دیوانه میشوم. آیا شنیدی که من چقدر عاشق تو هستم؟
هوش مصنوعی: هرچه تو گفتی، من حرف تو را گوش دادم و حتی جانم را نیز فدای تو کردم و هر چه داشتم را در راه تو صرف کردم.
هوش مصنوعی: اگر حق تو هم مانند من تباه شود، به این صورت میافتد که تو نیز به کسی شبیه من گرفتار خواهی شد.
هوش مصنوعی: من از دوری و بیحالی در عذابم، پس چرا نمیآیی؟ من از فقدانت به شدت رنج میبرم و سرانجام به مرگ نزدیک شدم.
هوش مصنوعی: اگر مانند من کسی را از دست بدهی، بگذار تا دیگری بیاید و چشم به راه او بمانی.
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو طعم تلخ دوری را تجربه نکنی، از آزار و آتش عشق در دل عاشق دست نخواهی کشید.
هوش مصنوعی: من این صحبتها را به کِی میزنم و به دنبال چه کسی هستم تا برای دلم چارهای پیدا کنم؟
هوش مصنوعی: همیشه در حال فکر کردن و نگران هستم که چه کار باید بکنم یا چه تصمیمی بگیرم.
هوش مصنوعی: من به خوبی رفتار خودم افتخار میکنم، اما در مقابل، زحماتی که همکارم میکشد را هم نمیتوانم نادیده بگیرم.
هوش مصنوعی: یک طرف، من با پیری و ناتوانیام رو به رو هستم و از سوی دیگر، خرج و مخارج زندگی پسرم در خارج از کشور را باید تأمین کنم.
هوش مصنوعی: همواره برای من یک سفره گسترده است که در آن زائران، شاعران و مهمانان حضور دارند.
هوش مصنوعی: هر چیزی که به دستم رسید را از دست دادم و تمام تلاش خود را صرف راحتی و آسایش مردم کردم.
هوش مصنوعی: پس از سی سال نوشتن و کار کردن به عنوان خدمتکار و مکتبدار، آیا چیزی به دست آوردهام؟
هوش مصنوعی: گاهی انسان به مقام و قدرت میرسد و گاهی در مقام نوکری و دبیری قرار میگیرد؛ گاهی دوست نزدیک پادشاه است و گاهی یاری برای وزیر.
هوش مصنوعی: با سفرهای مکرر، به آرامش و آسایش بیشتری دست پیدا خواهیم کرد.
هوش مصنوعی: رفتن به گرد سَرِ یک فرمانروا و از روی احترام و تعظیم صحبت کردن و اظهار ارادت کردن.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی میگوییم که یک ملک نماینده خدا بر روی زمین است، قلب و روح او مانند آینهای است که واقعیتهای پنهان را نمایش میدهد.
هوش مصنوعی: مدتی تنهایی و انزوا گذراندن، در حالی که همسر لوطی به رقاصی مشغول میشود.
هوش مصنوعی: پرندهای که هنوز آماده نیست، به خاطر دوری از غذا، به سرعت روی نان مینشیند و آن را میخورد.
هوش مصنوعی: با همکاری و بدون همکاری، برای دوستان باید تلاش کنیم و تدبیر کنیم.
هوش مصنوعی: کیسهام هنوز از طلا خالی است، اما ارادهام کم از طلا نیست و بلندپروازیام زیاد است.
هوش مصنوعی: با وجود تمام زیباییها و جاذبههایی که دارم، به دلیل وضعیت ناخوشایند و رنجی که میکشم، از زندگی لذت نمیبرم.
هوش مصنوعی: من نه اوج و مقام خاصی دارم و نه دارای خانه یا مزرعهای هستم و نه حتی مغازهای برای کسب و کار.
هوش مصنوعی: من به هیچ بانکی وابسته نیستم و هیچ نوع رابطهای با آنها ندارم.
هوش مصنوعی: میگوید: وقتی که پول و ثروت به سمت من آمد، ناگهان به سمت دیگر فرار کرد و من در آغاز کار، با بسمالله شروع کردم.
هوش مصنوعی: من به زندگی و حالتی که دارم عادت کردهام، ولی از هر فرصتی که ممکن است در جای دیگر پیش بیاید ناامید هستم.
هوش مصنوعی: امروز من در حال انجام کاری هستم که اصلاً خوب نیست و نشاندهنده کمخردی و نادانی من است.
هوش مصنوعی: در جریان تغییر و تحول ادبی، زبان فارسی به شکل قویتری شکل گرفت و تحت تأثیر زبان عربی قرار گرفت.
هوش مصنوعی: درِ نوآوری و تحول گشوده شد و ادبیات به طور چشمگیری دگرگون گردید.
هوش مصنوعی: وقتی شعر از قید وزن آزاد شد، دروازهای به دنیای جدید ادبیات گشوده شد.
هوش مصنوعی: من قافیهها را به هر طریقی جابهجا میکنم تا در یادها به عنوان نابغهٔ زمان خود شناخته شوم.
هوش مصنوعی: نارضایتی من از شغل و فعالیتهایم است، چون همین مشغلهها باعث ایجاد ناراحتی در من شدهاند.
هوش مصنوعی: همه میگویند که من در سخن گفتن استاد هستم و در برابر دگرگونی و نوآوری، موضع خود را بیان کردهام.
هوش مصنوعی: هر نویسندهای به جایگاه بلند و ارجمند نخواهد رسید و هر فرد نادانی هم نمیتواند به مقام وکالت دست یابد.
هوش مصنوعی: هر کسی که نتواند به مقام و جایگاه بالا دست یابد، نمیتواند به شکوه و عظمت واقعی برسد.
هوش مصنوعی: هر کسی که به سادگی و صداقت حرفی بزند، نمیتوان به راحتی گفت که او رئیسالوزراست.
هوش مصنوعی: هرگز گمان نکن که هر شخص نادانی به مقامهای بالای اجتماعی خواهد رسید.
هوش مصنوعی: کار این چرخ زندگی و سرنوشت به دست توست و هیچکس نمیداند که در عمق وجود این چرخ چه رازهایی نهفته است.
هوش مصنوعی: عمر کوتاه و باارزش ما به سرعت میگذرد، و اگر آن را به طور نادرست و بیهدف بگذرانیم، واقعاً ظلم به خودمان است.
هوش مصنوعی: این جوانان که به دنبال تغییرات و نوگرایی هستند، حقیقتاً با علم و فرهنگ مخالفت میکنند.
هوش مصنوعی: شعر از دیدگاه ادب دوستان نیازمند صبوری و استقامت است و عشق، عامل اصلی آن محسوب میشود.
هوش مصنوعی: شاعر باید دارای روحی روان و آزاد باشد، نه اینکه تنها به دنبال معانی و الفاظ باشد.
هوش مصنوعی: آن کسی که در مقابل تو، ادب را بسیار محترم میشمارد و به خوبی سخن میگوید، از کسانی است که با دقت و ظرافت به انتخاب و ترکیب واژههای عربی میپردازند.
هوش مصنوعی: هر چیزی که از آنجا گفته میشود، از همانجا بیان میشود و هر آنچه که دنبال آن هستند، از همان نقطه جستجو میشود.
هوش مصنوعی: یک طرف من از مقام و منزلتم کاسته شده است و در طرف دیگر، با همه چیزم در ارتباط و تعامل هستم.
هوش مصنوعی: من از قبل به عنوان دستیار و کمککننده حضور داشتم و نه خطا کردم و نه به کسی خیانت کردم.
هوش مصنوعی: یک شخص قدرتمند به من آسیب زد و باعث شد که بیخانمان و بیپول شوم.
هوش مصنوعی: چه کنم؟ در اینجا همه افرادی که در مرکز هستند، رشوه میگیرند و به دنبال منافع خودشان هستند.
هوش مصنوعی: سپس گفتند که این کار خوب از آب درنیامد و شایستهی خدمت به محبوب نبود.
هوش مصنوعی: آنها درباره وضع من فکر کردند و مانند یک زلزله به من حمله کردند.
هوش مصنوعی: چند ماه سپری شد و حالا بهار آمد. من از آمدن بهار حال و هوای تازهای پیدا کردهام.
هوش مصنوعی: یک همراه یا دستیار هم از میان افرادی که روحیهای منحرف و کج دارند و در دامن پادشاهان پرورش یافتهاند، به شمار میآید.
هوش مصنوعی: دولت به شدت و به طور افراطی تحت فشار قرار گرفته و از سرنوشت خود خارج شده است.
هوش مصنوعی: کسی از راه رسید و دل اهل دل را به دردسر انداخت.
هوش مصنوعی: اگر کسی قدرتمند و خودخواه نشود، پس هیچ یاری و کمکی از دیگران نخواهد داشت!
هوش مصنوعی: خلاصه اینکه، دوباره به من کار بیشتری داده شد چون تجربهام بیشتر شده بود.
هوش مصنوعی: نمیدانم چگونه بگویم که با تلاش و زحمت زیاد چه کاری انجام دادم و چه خدمتی ارائه کردم.
هوش مصنوعی: پس از آن که همه چیز به خوبی روی روال خود قرار گرفت، بزم و شادی تازهای آغاز شد.
هوش مصنوعی: آنها توانستند کار را به دست بگیرند و در صف بندگی بر من غلبه کردند.
هوش مصنوعی: معاونی که در اطراف ما قرار دارد، به خود میبالد و میگوید که من همان کسی هستم که به این مسئولیت اعتماد شدهام.
هوش مصنوعی: من از ابتدای کار تا انتها تماماً به تو وابستهام، اما به تو گفتم که هر کاری خواستی انجام بده، حتی اگر به بدبختی من منجر شود.
هوش مصنوعی: گفتن شکایت هم که دلت را آرام کند، تو هر کاری که لازم باشد، انجام میدهی.
هوش مصنوعی: مشغلهای که من دارم، به من اجازه نمیدهد به کارهای دیگرم بپردازم و این موضوع دردی برای دل من شده است.
هوش مصنوعی: این اداره به اشتباه به شکل دایره درآمد، چون یکی از شاخههای دیگر گردید.
هوش مصنوعی: در این دایره هیچ انسانی وجود ندارد و حتی شخصیتهای برجسته نیز در آن جایی ندارند.
هوش مصنوعی: شاخ وBranches...)...بیدرنگ دخلش به حداقل رسید.
هوش مصنوعی: من در زمانی که به عنوان فردی تاثیرگذار و قابل توجه شناخته میشدم، در مرکز توجه و قدرت بودم.
هوش مصنوعی: در آن زمان، شعر برای من مانند یک پیشوای راهنما بود و نوشتن اسرار زندگیام را به عهده داشت.
هوش مصنوعی: همه رؤسا و بزرگترها به دستورات من گوش میدادند و از من پیروی میکردند.
هوش مصنوعی: اکنون کسی به حرفم توجه نمیکند، جز یک نفر. چرا که همه به من اهمیت نمیدهند.
هوش مصنوعی: آن افرادی که روزی زیر دست من بودند، حالا کارشان به جایی رسیده که بر من تسلط یافتهاند.
هوش مصنوعی: با حقوق کم و هزینههای زیاد، مانند تکه چوبی هستیم که به خاطر ترس و نگرانی به زمین افتادهایم.
هوش مصنوعی: من نه در روز و نه در شب لحظهای آرامش ندارم، ای دوستان، من در حال از دست دادن زندگیام هستم.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه زیاد درگیر مسائل و شرایط مختلف بودم و وقت خود را صرف کارهای مختلف کردم، حالا احساس میکنم خستهام و کمی در همریختگی در امورم دارم.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه به تو زیاد توجه کردم و اشتباهاتی در ارتباط با تو انجام دادم، حالا از اینکه با تو در ارتباط هستم پشیمانم.
هوش مصنوعی: سوزن و سنجاق آوردم و با استفاده از پونز و پنس، آنها را به کاغذها وصل کردم.
هوش مصنوعی: من نشستهام با خودبزرگبینی و درحالیکه دستم را به روی میز میزنم، دوسیهای را داخل دامنم قرار میدهم.
هوش مصنوعی: من از روی سرنوشت و تقدیر خودم به راحتی عبور کردم و به خواستهی کسی که مدعی بود پاسخ مثبت دادم.
هوش مصنوعی: گاهی با صدای زنگ، و زمانی با فریاد، خدمتکاری را به سوی خود فراخواندهام.
هوش مصنوعی: وقتی تو از دنیا بروی، من از درد و آزار و هیجان و دانش و آگاهیام بیخبر میشوم.
هوش مصنوعی: چه کنم که از همه چیزهایی که دارم، هیچکس جز خودم قدرتی در دست ندارد.
هوش مصنوعی: هر چیزی که بدهی را به اینجا بیاور و در عوض، دو نسخه از آن را از در دکان نسیه بگیر.
هوش مصنوعی: در راه باغ، فردی تنها به در باغ رسید و در آنجا یک الاغ ماده را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: باغبان غایب است و عشق و تمایل در حال حاکمیت است و ماده خر به خواستهی طالب بسته شده است.
هوش مصنوعی: او سرش را بالا گرفت و به اطراف نگاه کرد تا بفهمد صدا و خرخر از چه کسی است.
هوش مصنوعی: اندکی به چپ و راست نگاه کرد و باغ را از روی خر خالی دید.
هوش مصنوعی: اگر کسی در باغ باشد، اما عقلش به اندازه عقل خر باشد، در واقع او به اندازه خر نادان است.
هوش مصنوعی: بیتردید آن گمشده، گوش و چشمش در دست سنگین بار خر است.
هوش مصنوعی: آدمی که به خواستههای زودگذر و هوسهایش اهمیت میدهد، از واقعیتها غافل میشود و نمیتواند درست تصمیم بگیرد. چنین فردی در واقع در مسیر اشتباهی قرار دارد و به نوعی باعث آسیب به خود میشود.
هوش مصنوعی: او نمیداند که چه چیزی خوب است یا بد، چون تنها چیزی را میبیند که برایش جذاب و خواستنی است.
هوش مصنوعی: در نهایت، او به شلوار خود بند زد و خر را به دمی که داشت، مشغول کار کرد.
هوش مصنوعی: آدمی غافل است که دنیا یک پرده است و پردههای دیگری در پس این دنیای ظاهری وجود دارد.
هوش مصنوعی: هیچ کس شربت شیرینی را دریافت نمیکند اگر در آن شربت مگسی پیدا نشود. به عبارت دیگر، لذت و خوشی حقیقی تنها زمانی قابل دستیابی است که در آن چالشها و مشکلاتی وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن لذت و شادی واقعی، باید مشکلات و موانع را کنار گذاشت. بدون حذف ناخالصیها و مسائل، نمیتوان به خوشیهای خالص و شیرین دست یافت.
هوش مصنوعی: ناگهان صاحب خر پیدا شد و در نتیجه، درِ خرگاه باز شد و همه چیز به حالت طبیعی برگشت.
هوش مصنوعی: صدا بلند شد که ای جاپیچ، با خرمن چه کار میکنی؟ پاسخ داد: هیچ!
هوش مصنوعی: گفت که آیا به خدا اطمینان داری؟ حالا متوجه شدم که هیچ چیز برای من مفهوم ندارد.
هوش مصنوعی: آسمان زیبا اجازه نمیدهد که حتی خر هم در آرامش و استراحت باشد.
هوش مصنوعی: گوش کن، امشب آمدهام و داستانی دیگر برایت دارم که از این قصهها هم جالبتر است.
هوش مصنوعی: در آن سالی که از طرف غرب، سیل خروشان و سختی به راه افتاد و آتش جنگ شعلهور شد.
هوش مصنوعی: انگلیس از عمق دریا به وجود آمد و آتشی در سطح جهان شعلهور شد.
هوش مصنوعی: آمریکا به میدان جنگ قدم گذاشت و خود را به عنوان حافظ صلح جهان معرفی کرد.
هوش مصنوعی: گاری لیره از آلمان به ایران آمد و جان تازهای به مردم ری بخشید.
هوش مصنوعی: حرکت و فعالیتی در جمعهای پرشور و غیرتمند آغاز شده است، مانند اینکه آب به لانهی موری راه پیدا کرده باشد.
هوش مصنوعی: رشته فرمانبری و کنترل از هم گسسته شد، گروهی باقی ماندند و گروهی دیگر فرار کردند.
هوش مصنوعی: همه گفتند که برای همبستگی و اتحاد در دین، باید از کسانی که در این زمینه متحد هستند، یاری بگیریم.
هوش مصنوعی: اهل ری نشان دادند که چه شجاعتهایی از خود بروز دادهاند و من نمیدانم چه بگویم یا چه حوادثی را رقم زدند.
هوش مصنوعی: اما از آنجا که ترس وجود دارد که به دام بیفتند، ضروری است که از ری فاصله بگیرند.
هوش مصنوعی: به ناچار مردم به سمت قم آمده و به صورتهای مختلف و با تعدادهای گوناگون جمع شدهاند.
هوش مصنوعی: هدف جمعی از افراد به وضوح مشخص است، اما هدف دیگران هنوز نامعلوم و مشخص نیست.
هوش مصنوعی: من نیز جزو آنها بودم و به جمع آشفته و ناآرام تعلق داشتم.
هوش مصنوعی: من هم به خاطر درد وطن با دوستانم حرکت میکنم، اما نمیدانم به کدام سمت میرویم.
هوش مصنوعی: من و گروهی از دوستانم در شب به یک روستای ویران و خراب رسیدیم.
هوش مصنوعی: ما یک کلبه را به عنوان پناهگاه انتخاب کردیم و پا و پایمان را از هم جدا کردیم.
هوش مصنوعی: شخصی خسته و فارغ از حال و هوای خودش به فکر غذا است، در حالی که دیگری در تلاش برای خوابیدن است.
هوش مصنوعی: یک نفر غمگین و یک نفر در حال خروش و هیجان است، تعدادی زبان باز و سخنگو وجود دارند و گروهی دیگر خاموش و ساکت هستند.
هوش مصنوعی: هر کسی آنچه داشته است را مصرف کرده و در یک گوشه اتاق استراحت کرده است.
هوش مصنوعی: همه در خواب به سر میبردند ولی من خوابم نبرد، چون شرایط و مکان اطرافم نامناسب و نگرانکننده بود.
هوش مصنوعی: مدتی که از شب گذشت، خواب بر چشم همه غلبه کرد.
هوش مصنوعی: دیدم آن خانم سوار بر الاغی در زیر پتوی پسر جوانی خوابیده است.
هوش مصنوعی: او به آرامی در گوشش میگوید که ای امیر، مرگ من را به تعویق بینداز و بر تخت بنشین!
هوش مصنوعی: این چه وضعی است و چه رفتار بدی است که یک سوم کار را انجام دادهای و دو سوم دیگرش هنوز مانده است!
هوش مصنوعی: چرا اینقدر بدخلق شدی وقتی همیشه از نظر اخلاقی خوب و خوش برخورد بودی؟
هوش مصنوعی: وقتی از او این صحبتها را شنیدم، در نظرم جوانی زنده و پرنشاط جایگزین دنیای پیر و کهنه شد.
هوش مصنوعی: هر آنچه درباره رفتارهای خوب شنیدم، در عمل و در میان دوستانم مشاهده کردم.
هوش مصنوعی: معنای این جمله این است که در ایران، شخصیت و رفتار مردم به گونهای است که هر کسی که نسبت به آنها بدبین باشد، در واقع وضعیت خوبی ندارد و از نظر اخلاقی ناپسند تلقی میشود.
هوش مصنوعی: هر که بیشتر از زبانش صحبت میکند، هدفش این است که دیگران را به شدت تحت تاثیر قرار دهد.
هوش مصنوعی: چاه کن در دل چاه بابیان میکند که ای خدا، تا کی باید در این چاه تاریک و غمانگیز بمانیم؟
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که نه تنها هیچ چیزی از آن دلو پاره نمیشود، بلکه من نیز از بدنم جان به در نخواهم آورد. به عبارتی، به نظر میرسد که هیچ چیز در حال تغییر نیست و همه چیز در جای خود باقی مانده است.
هوش مصنوعی: بدنم کاملاً از دست رفته و دیگر نمیتوانم کار کنم. آیا من از آهن هستم که اینقدر بیاحساس شدهام؟
هوش مصنوعی: ای کاش زمان از حرکت بازایستد و درِ کارگاه آسمان مسدود گردد.
هوش مصنوعی: اگر موتور مکان خود از کار بیافتد، قطار پیشرفت هم از حرکت باز میماند.
هوش مصنوعی: ای کاش زلزلههایی که بر روی زمین رخ میدهد، به عرش نیز برسد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که از سر این مردم بدجنس و آشفتهی بیریشه و بیپایه دست برندارد.
هوش مصنوعی: اگر زندگی به این صورت است، پس مرگ چه معنایی دارد؟ این همه آمدن و رفتن برای چیست؟
هوش مصنوعی: تو همچون آن کوزهگری هستی که هر روز کوزههای زیادی میسازد، ولی هر کدام از آنها در نهایت بیارزش و بیکیفیت خواهند بود.
هوش مصنوعی: زمانی که چیزی به درستی ساخته و آماده شود، آن را با قدرت به زمین میکوبد و از هم میپاشد.
هوش مصنوعی: پرندهای که تحت تأثیر خواستههایش قرار دارد، از کارهای بیهودهاش دست برمیدارد و دوباره به پرواز در میآید.
هوش مصنوعی: ای کاش که خوب میسنجدی، چون من از تو هیچ چیز نفهمیدم.
هوش مصنوعی: اگر تو آن ذات قدیمی و یکتا هستی، پس در حقیقت بیرحمی و نامردی.
هوش مصنوعی: آیا تو همان خالق بزرگ نیستی که پیامبران به ما شناساندند؟ ای کاش میتوانستم مانند پرندهای پرواز کنم و به سوی تو بروم.
هوش مصنوعی: ای خالقِ همهچیز، آیا تو آن کسی نیستی که پیامبران تو را توصیف کردهاند؟ کاش میتوانستم مثل پرندهای باشم و پرواز کنم.
هوش مصنوعی: میخواهم به اوج برسم و از زیباییهای تو بهرهمند شوم، اما این افراد بزرگ به من بدهکارند و از من چیزی میخواهند.
هوش مصنوعی: کسی که بتواند من را از غمهای خود آزاد کند، هنوز به دنبال طبع و روح گرانسنگ من نیامده است.
هوش مصنوعی: در ذهنم خاطرهای شکل گرفته که مرا به گوشهای از باغی میبرد.
هوش مصنوعی: اگر گوسفند و الاغی به من بدهی، نمیگذارم که دلم بشکند.
هوش مصنوعی: با این وضعیت و حال و هوایی که دارم، دلگیر و ناراحت میشوم؛ چرا که در سرم موضوعات و مشکلاتی در مورد دین و میهن وجود دارد.
هوش مصنوعی: این جمله به ما یادآوری میکند که دو موضوع مهم و اصلی در جامعه، یعنی مذهب و میهن، میتوانند باعث اختلافنظر و جدل شوند. به عبارت دیگر، صحبت کردن درباره دین و وطن میتواند به تنشها و مشکلاتی منجر شود که در واقع ریشه در فرقهگرایی و ملیگرایی دارد. در اینجا اشاره شده که این دو موضوع، ممکن است فتنهها و چالشهایی را به وجود آورند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وابستگی به دین کسی نمیتواند او را به طور خاص به جایی نسبت دهد، زیرا هر فردی در این دنیا جایی برای خود دارد و همه انسانها در نهایت به یکدیگر مربوط هستند. دین نمیتواند تنها عامل تعیینکنندهی هویت و مکان افراد باشد، زیرا هر کس را حقوق و جایگاه خاص خود در زندگیاش هست.
هوش مصنوعی: در هر جا که باشیم، خانه و مکانی برای هر مرد و زن وجود دارد. اکنون در ذهن تو این دو تصور چه میتواند باشد؟
هوش مصنوعی: کسی که باعث میشود خون من بر تو حلال شود، هرچند که در وضعیت مالیام حال حاضر خوب نیست.
هوش مصنوعی: من از مالیات رنج میبرم و احساس میکنم که افکار بلندپروازانهام را تحت تاثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: امروز به خاطر چند اعتقاد باطل و بیهوده، در دردسر و مشکلاتی افتادهام.
هوش مصنوعی: در غیر این صورت، اگر بخواهم به تفکراتم نظم بدهم، باید از نادانیهایی که از سوی مردم سراغ دارم، فاصله بگیرم.
هوش مصنوعی: میخواهم بر سر آنها بگذارم که آنچه گفتهام از زیبایی و زشتی را به یاد داشته باشند.
هوش مصنوعی: وقتی زمان کافی برای نوشتن درست و بدون نقص را ندارم، تنها میتوانم نوشتههای خود را به طور ناقص ارائه دهم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.