گنجور

 
اقبال لاهوری

از ما بگو سلامی آن ترک تند خو را

کاتش زد از نگاهی یک شهر آرزو را

این نکته را شناسد آندل که دردمند است

من گرچه توبه گفتم نشکسته ام سبو را

ای بلبل از وفایش صد بار با تو گفتم

تو در کنار گیری باز این رمیده بو را

رمز حیات جوئی جز در تپش نیابی

در قلزم آرمیدن ننگ است آب جو را

شادم که عاشقان را سوز دوام دادی

درمان نیافریدی آزار جستجو را

گفتی مجو وصالم بالا تر از خیالم

عذر نو آفریدی اشک بهانه جو را

از ناله بر گلستان آشوب محشر آور

تا دم به سینه پیچد مگذار های و هو را