گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اقبال لاهوری

حقیقت حیات و مرگ و شهادت

رود کاویری یکی نرمک خرام

خسته ئی شاید که از سیر دوام

در کهستان عمر ها نالیده ئی

راه خود را با مژه کاویده ئی

ای مرا خوشتر ز جیحون و فرات

ای دکن را آب تو آب حیات

آه شهری کو در آغوش تو بود

حسن نوشین جلوه از نوش تو بود

کهنه گردیدی شباب تو همان

پیچ و تاب و رنگ و آب تو همان

موج تو جز دانه گوهر نزاد

طره تو تا ابد شوریده باد

ای ترا سازی که سوز زندگی است

هیچ میدانی که این پیغام کیست؟

آنکه میکردی طواف سطوتش

بوده ئی آئینه دار دولتش

آنکه صحرا ها ز تدبیرش بهشت

آنکه نقش خود بخون خود نوشت

آنکه خاکش مرجع صد آرزوست

اضطراب موج تو از خون اوست

آنکه گفتارش همه کردار بود

مشرق اندر خواب و او بیدار بود

ای من و تو موجی از رود حیات

هر نفس دیگر شود این کائنات

زندگانی انقلاب هر دمی است

زانکه او اندر سراغ عالمی است

تار و پود هر وجود از رفت و بود

اینهمه ذوق نمود از رفت و بود

جاده ها چون رهروان اندر سفر

هر کجا پنهان سفر پیدا حضر

کاروان و ناقه و دشت و نخیل

هر چه بینی نالد از درد رحیل

در چمن گل میهمان یک نفس

رنگ و آبش امتحان یک نفس

موسم گل ماتم و هم نای و نوش

غنچه در آغوش و نعش گل بدوش

لاله را گفتم یکی دیگر بسوز

گفت راز ما نمی دانی هنوز

از خس و خاشاک تعمیر وجود

غیر حسرت چیست پاداش نمود

در سرای هست و بود آئی میا

از عدم سوی وجود آئی میا

ور بیائی چون شرار از خود مرو

در تلاش خرمنی آواره شو

تاب و تب داری اگر مانند مهر

پا بنه در وسعت آباد سپهر

کوه و مرغ و گلشن و صحرا بسوز

ماهیان را در ته دریا بسوز

سینه ئی داری اگر در خورد تیر

در جهان شاهین بزی شاهین بمیر

زانکه در عرض حیات آمد ثبات

از خدا کم خواستم طول حیات

زندگی را چیست رسم و دین و کیش

یک دم شیری به از صد سال میش

زندگی محکم ز تسلیم و رضاست

موت نیرنج و طلسم و سیمیاست

بندهٔ حق ضیغم و آهوست مرگ

یک مقام از صد مقام اوست مرگ

می فتد بر مرگ آن مرد تمام

مثل شاهینی که افتد بر حمام

هر زمان میرد غلام از بیم مرگ

زندگی او را حرام از بیم مرگ

بندهٔ آزاد را شأنی دگر

مرگ او را میدهد جانی دگر

او خود اندیش است مرگ اندیش نیست

مرگ آزادان ز آنی بیش نیست

بگذر از مرگی که سازد با لحد

زانکه این مرگست مرگ دام و دد

مرد مؤمن خواهد از یزدان پاک

آن دگر مرگی که بر گیرد ز خاک

آن دگر مرگ انتهای راه شوق

آخرین تکبیر در جنگاه شوق

گرچه هر مرگ است بر مؤمن شکر

مرگ پور مرتضی چیزی دگر

جنگ شاهان جهان غارتگری است

جنگ مؤمن سنت پیغمبری است

جنگ مؤمن چیست؟ هجرت سوی دوست

ترک عالم اختیار کوی دوست

آنکه حرف شوق با اقوام گفت

جنگ را رهبانی اسلام گفت

کس نداند جز شهید این نکته را

کو بخون خود خرید این نکته را