گنجور

 
اقبال لاهوری

سحر با ناقه گفتم نرم تر رو

که راکب خسته و بیمار و پیر است

قدم مستانه زد چندان که گوئی

بپایش ریگ این صحرا حریر است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode