چو رخت خویش بر بستم ازین خاک
همه گفتند با ما آشنا بود
ولیکن کس ندانست این مسافر
چه گفت و با که گفت و از کجا بود
|
غیرفعال و فعال کردن دوبارهٔ حالت چسبانی نوار ابزار به بالای صفحات |
|
راهنمای نوار ابزار |
|
پیشخان کاربر |
|
اشعار و ابیات نشانشدهٔ کاربر |
|
اعلانهای کاربر |
|
ادامهٔ مطالعه (تاریخچه) |
|
خروج از حساب کاربری گنجور |
|
لغزش به پایین صفحه |
|
لغزش به بالای صفحه |
|
لغزش به بخش اطلاعات شعر |
|
فعال یا غیرفعال کردن لغزش خودکار به خط مرتبط با محل فعلی خوانش |
|
فعال یا غیرفعال کردن شمارهگذاری خطوط |
|
کپی نشانی شعر جاری در گنجور |
|
کپی متن شعر جاری در گنجور |
|
همرسانی متن شعر جاری در گنجور |
|
نشان کردن شعر جاری |
|
ویرایش شعر جاری |
|
ویرایش خلاصه یا برگردان نثر سادهٔ ابیات شعر جاری |
|
شعر یا بخش قبلی |
|
شعر یا بخش بعدی |
چو رخت خویش بر بستم ازین خاک
همه گفتند با ما آشنا بود
ولیکن کس ندانست این مسافر
چه گفت و با که گفت و از کجا بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعری از خداحافظیاش از سرزمین خود میگوید. دیگران میگویند که او با آنها آشنا بوده، اما هیچکس نمیداند که او چه منظوری داشت، با کی صحبت کرد و از کجا آمده بود.
هوش مصنوعی: وقتی که من از این خاک و دیار جدا شدم، همه گفتند که او با ما آشنا بوده است.
هوش مصنوعی: اما هیچکس ندانست که این مسافر چه سخنی گفت، با چه کسی صحبت کرد و از کجا آمده بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز رخشانی چو خورشید سما بود
خراج شام یک سالش بها بود
دلش گر چه به شیرین مبتلا بود
به ترک مملکت گفتن خطا بود
مرا گر کشتئی گوهر ترا بود
مرا از دست دادی بس خطا بود
برفت آن دل که با صبر آشنا بود
چه می گویم، نمی دانم کجا بود؟
همه شب دیده ام خفتن نداده ست
که بوی گلرخ من با صبا بود
ازان بر گل زند فریاد بلبل
[...]
زمانِ خواجه وقتِ استوا بود
که از هر ظِلّ و ظلمت مصطفا بود
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.