گنجور

 
حسین خوارزمی

دوش از جمال دوست شبم روز گشته بود

کان آفتاب شمع شب افروز گشته بود

اقبال بود همنفس و بخت گشته یار

یاری دهنده طالع فیروز گشته بود

در هر طرف شکفته گلی سرو قامتی

در ماه دی ببین که چه نوروز گشته بود

پروانه داشت شمع من از من ولیک دوش

بر حال من نگر که چه دلسوز گشته بود

مه را قران مشتری و آفتاب من

با من قرین برغم بدآموز گشته بود

آن ماه چارده جگر پاره مرا

دوش از خدنگ غمزه جگردوز گشته بود

اندوخت شادی همه عالم حسین دوش

زین پیشتر اگرچه غم اندوز گشته بود