گنجور

 
حسین خوارزمی

جان من بی رخ تو جانم سوخت

تو روان گشتی و روانم سوخت

بی تو دل را قرار و صبر نماند

کاتش عشقت این و آنم سوخت

گفتم آهی کشم ز سوز جگر

آه کز آتش زبانم سوخت

یک نشان از تو نا شده پیدا

شوق هم نام و هم نشانم سوخت

چون نسوزد ز آه من دل دوست

که دل دشمن از فغانم سوخت

آه کان ماه مهربان عمری

ساخت چون عود و ناگهانم سوخت

آتشی بود آب چشم حسین

که از او جمله خان و مانم سوخت