گنجور

 
حسین خوارزمی

دامن همت برافشان ای دل از کبر و ریا

بعد از آن بر دوش جان افکن ردای کبریا

عمر رفت از دست و تو در خواب غفلت مانده ای

قافله بگذشت و تو می نشنوی بانگ صلا

چون زنان صورت پرستی کم کن اندر راه عشق

جوشن صورت برون کن در صف مردان درآ

بند تن بودن نیفزاید ترا جز بندگی

دل طلب کز دار ملک دل توان شد پادشا

دلق فانی را بدست همت دل چاکزن

تا بیابد شاهد جانت قبائی از بقا

رخش همت را برون ران از مضیق اینجهان

تا رسد از عالم وحدت ندای مرحبا

پای همت چون توانی یافت در گلزار انس

پس چرا در خارزار انس میجوئی چرا

طلعت جانان بچشم جان تو بینی گر کشی

خاک پای نیستی در چشم جان چون توتیا

شاخ وحدت در ریاض جان نخواهد تازه شد

تا نخواهی کند از گلزار دل بیخ هوا

بدرقه از عشق ساز و رخت هستی را بکش

زین رصدگاه حوادث سوی اقلیم بقا

بگذر از حبس وجود و نامرادی پیشه کن

کاندر این اقلیم گردد حاجت جانت روا

زان ممالک هست کسری ملک کسری و قباد

زان مسالک نیست خطوی خطه چین و خطا

فیض صد دریا و از ابر تفرد یک سرشک

برگ صد طوبی و از باغ تجرد یک کیا

از تعلق گشت قارون مبتلا زیر زمین

وز تجرد رفت عیسی جانب چارم سما

چون بلای تست هستی دم ز لای نفی زن

تا بلا یابد دل و جانت خلاصی از بلا

آتش از لا برفروز و خرمن هستی بسوز

تا بیابی از نوال خوان الاالله نوا

داد لا نا داده از الا مجو حظی که هست

بر سر خط حقایق لا چو شکل اژدها

کعبه صورت اگر دور است و ره ناایمن است

کعبه معنی بجو ای طالب معنی بیا

گر خلیل الله ببطحا کعبه ای بنیاد کرد

در خراسان کرد ایزد کعبه دیگر بنا

از شرف آن کعبه آمد قبله گاه خاص و عام

در صفا این کعبه آمد سجده گاه اصفیا

از صفا و مروه آن کعبه اگر دارد شرف

از مروت وز صفا این کعبه دارد صد بها

از منا بازار آن کعبه اگر آراسته است

اندر این کعبه بود بازار حاجات و منا

از وجود مصطفی گر گشت آن کعبه عزیز

یافت این کعبه شرف از نور چشم مصطفی

خواجه هر دو سرا یعنی امام هشتمین

سر جان مرتضی سلطان علی موسی الرضا

 
 
 
عسجدی

عسکری شکر بود تو گو بیا می شکرم

ای نموده ترش روی ار جا بد این شوخی ترا

از که آمختی نهادن شعرهائی شوخ چم

گر برستی شاعران هرگز نبودی آشنا

کشه بربندی گرفتی در گدائی سرسری

[...]

ناصرخسرو

پادشا بر کام‌های دل که باشد؟ پارسا

پارسا شو تا شوی بر هر مرادی پادشا

پارسا شو تا بباشی پادشا بر آرزو

کآرزو هرگز نباشد پادشا بر پارسا

پادشا گشت آرزو بر تو ز بی‌باکی تو

[...]

قطران تبریزی

تا دل من در هوای نیکوان گشت آشنا

در سرشک دیده ام کرد این دل خونین شنا

تا مرا بیند بلا با کس نبدد دوستی

تا مرا بیند هوی با کس نگردد آشنا

من بدی را نیک تر جویم که مرد مرا بدی

[...]

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

شاعران بینوا خوانند شعر با نوا

وز نوای شعرشان افزون نمی گردد نوا

طوطیانه گفت و نتوانند جز آموخته

عندلیبم من که هر ساعت دگر سازم نوا

اندران معنی که گوید بدهم انصاف سخن

[...]

امیر معزی

ای جهانداری که هستی پادشاهی را سزا

در جهانداری نباشد چون تو هرگز پادشا

از بشارتهای دولت وز اشارتهای بخت

شاه پیروز اختری و خسرو فرمانروا

پادشاهی یافته است از نام تو عز و شرف

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه