دست بختم کوته است از دامن وصلت که هست
پایه من سست قدرت بخت والا آمده
گوهر طبعم نثار خاک پایت کی سزد
گرچه از روی شرف لؤلؤی لالا آمده
نظم من در خورد جاهت کی بود با آنکه هست
در شعرم خوشتر از دری شعرا آمده
ای ز آب مرحمت شسته لباس دین ما
تا ز چرک شرک صافی و مصفا آمده
کنج ویران جای گنج آمد از آن مهر ترا
در دل ویران من پیوسته مأوی آمده
پای مردیهای لطفت میرساند دمبدم
آنچه از درگاه حق ما را تمنا آمده
هم ز لطف خویشتن درمان درد ما بکن
ای ز لطفت درد جانها را مداوا آمده
ای با دل شکسته ترا کار آمده
درد تو مرهم دل افکار آمده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای ز ما و من شده فانی بهنگام شهود
پس ترا بر مقعد صدق احد جا آمده
بر سر خوان ابیت عند ربی بهر تو
بی ابا هر شب اباهای مهیا آمده
از شراب لایزالی وقت نوشیدن ترا
[...]
جا بکوی یار ده ما را بجنّت جا مده
قسمت ما را بما امروز ده فردا مده
ای دل سرگشته روزت را سیه خواهند کرد
همچو زلف تیره خود را پر بخوبان وامده
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.