گنجور

 
حسین خوارزمی

زهره ام ساقی و مه جام مدام است امشب

فلکم چاکر و خورشید غلام است امشب

باده در مذهب عشاق حلال است ایندم

خواب بر عاشق مشتاق حرام است امشب

میکنم جامه ازرق گرو باده مدام

که تنم را هوس جام مدام است امشب

ساقیا تا بسحر جام دمادم در ده

زانکه ما را نه غم ننگ و نه نام است امشب

شمع را گو ننشانند که در مجلس ما

شمع رخساره آن ماه تمام است امشب

شاد باش ای دل غمدیده که در عین بلا

الف قد حسود تو چو لام است امشب

میدهد دشمنم از غصه بناکامی جان

که من دلشده را دوست بکام است امشب

تا سحر در هوس پسته شکر بارش

طوطی طبع مرا ذوق کلام است امشب

از فروغ رخ آن حور پریچهره حسین

کنج کاشانه ما دار سلام است امشب