گنجور

 
حسین خوارزمی

چمن شکفته و گلها ببار می بینم

ولیک بی رخ او گل چو خار می بینم

اگر بهشت بود دوزخ است در چشمم

هر آن دیار که خالی ز یار می بینم

گل امید من از باد هجر گشت زبون

خزان نگر که بوقت بهار می بینم

جراحت دل خود را مجوی مرهم از آنک

بهر که مینگرم دل فکار می بینم

ز درد هر که بنالید و از جفا بگریخت

ز روی اهل دلش شرمسار می بینم

دریغ خطه خوارزم شد چنانکه در او

نه یار و مونس و نی غمگسار می بینم

اساس قصر بقا بایدت نهاد حسین

بنای عمر چو نااستوار می بینم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

ز خط طراوت رخسار یار می بینم

صفای آینه را از غبار می بینم

کدام سوخته جان گشته است گرد سرت

که ماه روی ترا هاله دار می بینم

ز لال خضر ترا پیش مرگ خواهد شد

[...]

صغیر اصفهانی

به هر چه می‌نگرم حسن یار می‌بینم

تجلیات جمال نگار می‌بینم

گذشت آن که یکی را هزار می‌دیدم

کنون یکی نگرم گر هزار می‌بینم

خیال یار مرا تا که در کنار‌ آمد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه