گنجور

 
حسین خوارزمی

اگر طریقه آن دلرباست عشوه و ناز

وظیفه من آشفته نیست غیر نیاز

منم چو شمع و غم عشق دوست چون آتش

مرا نصیبه از آن آتش است سوز و گداز

گهی ز فکر دهانش مراست عیشی تنگ

گه از هوای قد او مراست عمر دراز

دلا چو دیده بدوزی ز دید هر دو جهان

چو شاهباز کنی دیده بر رخ شه باز

کسی که سر حقیقت شناخت میداند

که در طریقت عشاق عشق نیست مجاز

نیاز و درد بود زخت عاشق صادق

نمیخرند ببازار عشق زهد و نماز

قمارخانه رندان پاکباز اینجاست

بیا و نقد دو عالم بضربه ای در باز

حجاب خویش توئی چون بترک خود پوئی

درون خلوت خاصت کنند محرم راز

حسین بندگی دوست کار عشاق است

ز بندگیست که عاشق کشد ز دلبر ناز