همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۴۰ گفتی غم عشقت همه کس میداند این راز گشادهای بدان میماند ما راز ترا فاش نکردیم ولی اشک است که چون آب فرو میخواند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر به بیان احساسی عمیق از عشق و غم ناشی از آن میپردازد. او میگوید همه از غم عشقی که دارد باخبرند، اما او هیچگاه راز عشق خود را فاش نکرده است. در پایان، اشاره میکند که اشکهای او به مانند آب، درد و غم او را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: فرمودی که همه از غم عشق تو باخبرند، اما بدان که این راز هنوز برای خودت باقی مانده است.
هوش مصنوعی: ما راز تو را فاش نکردیم، اما اشکهایمان همانند آب، به آرامی رازها را فاش میکنند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صوفی به سماع دست از آن افشاند
تا آتش دل به حیلتی بنشاند
عاقل داند که دایه گهوارهٔ طفل
از بهر سکون طفل میجنباند
گر یار مرا نخواند و با خود ننشاند
وز درویشی مرا چنین خوار بماند
معذورست او که خالق هر دو جهان
درویشان را بخانهٔ خویش نخواند
صالح تن من ز عشق دامن بفشاند
تا مرگ قضای خویشتن بر تو براند
دل تخته درد و ناامیدی برخواند
شادی و غمم تو بودی و هر دو نماند
گر ابر به جود خویشتن را چو تو خواند
فراش تو بود او همیگرد نشاند
هر چند بسی گهر پراکند و فشاند
آخر گهرش نماند و بیکار بماند
آن روز که جان نامهٔ عشق تو بخواند
دل دست زجان بشست و دامن بفشاند
وان صبر که خادمت بدان آسودی
آن نیز بقای عمر تو باد نماند
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.