گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
هلالی جغتایی

محمد کیست؟ جان را قرة العین

کمان ابروی بزم قاب قوسین

دو چشم روشن ارباب بینش

گل بستان سرای آفرینش

دلش از معرفت بر اوج افلاک

زبانش در مقام «ما عرفناک »

از آن میداشت آدم دانه را دوست

که از جان خوشه چین خرمن اوست

بکشتی نوح اگر شد صاحب عهد

ولی نسبت باو طفلیست در مهد

اگر یعقوب ازو بویی شنیدی

چو گل پیراهن یوسف دریدی

بجان شد یوسف مصری غلامش

عزیز مصر از آن گردید نامش

صد ابراهیم را در آذر انداخت

صد اسمعیل را قربان خود ساخت

عصای موسوی را قدر بشکست

دم عیسی مریم را فرو بست

زهی! سلطان درویشان عالم

بسلطانی و درویشی مسلم

کشیده از نگین ملک انگشت

فگنده مهر خاتم را پس پشت

چو خاتم در عبادت پشت او خم

بدو مهر نبوت مهر خاتم

چنان با نفس سرکش بود در جنگ

که پیش او حصاری ساخت از سنگ

از آن سنگی که بست آن کوه تمکین

ترازوی عمل را ساخت سنگین

از آن رو بر قلم ننهاد انگشت

که انگشت ششم عیبست در مشت

چو گردون قصر مه را در طبق کرد

برای دعوت اسلام شق کرد

فتاده سایه زان خورشید رخ دور

که باهم راست ناید ظلمت و نور

از آن بالاتر آمد پایه او

که افتد در ته پا سایه او

همانا سایه را از پیش رانده

که دایم در پس دیوار مانده

دمی کان سرو را بر غنچه تنگ

رسید از جانب سنگین دلان سنگ

بخون آغشته شد بر غنچه شبنم

هنوز آن غنچه لب خندان و خرم

زهی! دریای حلم و کان الطاف

تعالی الله! چه اخلاقست و اوصاف؟

چه حلمست این؟ که جان من فدایت

سر پاکان عالم خاک پایت

سراسر خاک راهت جان پاکست

خوشا جانی که در راه تو خاکست!

زمین یثرب از فیضت چنانست

که او را صد شرف بر آسمانست

بلی، در آسمان ماهی چنین نیست

در ایوان فلک شاهی چنین نیست

همای مهر، کز مشرق زند سر

ز شوقت جانب مغرب نهد سر

اگر طوفت نبودی قصد افلاک

نمیگشتند گرد کعبه خاک

فلک چون گردد و وصل تو جوید

ز سرگردانی ما خود چه گوید؟

بعصیان تا بکی سرگشته باشیم؟

ز راه عافیت برگشته باشیم؟

علی را هادی راه خدا کن

بحق خلق جهان را رهنما کن

که بی شک هادی راه خدا اوست

خلایق را امام و پیشوا اوست

بده لب تشنگان را روز محشر

ز لطفت یا علی، از آب کوثر

پناه ما گنه کاران همینست

که نامت رحمة للعالمینست

ز دست ما نیاید هیچ طاعت

همین ماییم و امید شفاعت

شفاعت کن، دری بگشای بر ما

گر این در بسته گردد، وای بر ما!

چه گفتم؟ وه! تو باری کی پسندی

که این در بر گدای خویش بندی؟

ملولم زین خطا گفتن، چه گفتم؟

مرا باید دعا گفتن، چه گفتم؟

الهی، تا زمین و آسمان هست

وزان پس آن بهشت جاودان هست

ظلال رحمتت ممدود بادا!

مقام عزتت محمود بادا!