گنجور

 
هلالی جغتایی

خطابی دوش کردم با دل ریش

که: ای مشغول فکر باطل خویش

نشاید جهل خود اثبات کردن

فلک را قبله حاجات کردن

زنان مر چرخ را سازند گردان

چرا سرگشته چرخند مردان؟

گر او کس را بمقصودی رساندی

درین سرگشتگی چندین نماندی

فلک جامست و ساقی خالق دهر

وزو در کام ما گه نوش و گه زهر

ترا گر تلخ وگر شیرین شود کام

هم از ساقی شناس او را، نه از جام

بدستت گر می امید دادند

مگو کز ساغر خورشید دادند

جوی کز مزرع بیچون رسیدست

مگو کز خرمن گردون رسیدست

نه جوزا جو دهد، نه کهکشان کاه

نه کس را خوشه بخشد خرمن ماه

فلک را اختیاری هست، شک نیست

ولی این کارها کار فلک نیست

فلک گوییست دایم در تگ و پوی

فضای لامکان چوگان آن گوی

بخود این گوی در میدان نگردد

که هرگز گوی بی چوگان نگردد

بود چوگان او در دست تقدیر

درین گشتن ندارد هیچ تقصیر

ولی زین نکته واقف نیست هر کس

همین اهل هدایت داند و بس

خداوندا، دلیل راه ما شو

باقلیم هدایت رهنما شو

هدایت را رفیق راه ما کن

محمد را شفاعت خواه ما کن