گنجور

 
هلالی جغتایی

بیا، ای کوشش بسیار کرده

بسعی خویش خود را خوار کرده

گشایش از در صبرست، مشتاب

قراری گیر و صبری کن درین باب

نشاط آرزومندان ز صبرست

گل باغ طرب خندان ز صبرست

بصبر از کارها بیرون رود بند

شود نیش کر و شکر شود قند

بصبر از آب باران بحر خیزد

شود ابر و در سیراب ریزد

سعادت با شکیبایی بود یار

ز بی صبری برسوایی کشد کار

کسی کز میوه اول کام جوید

حریف پخته او را خام گوید

سبکسر کی کند اندیشه نغز؟

بلی، جوز سبک را کی بود مغز؟

ز کوشش تا بکی فرسوده باشی؟

قراری گیر، تا آسوده باشی

چو بنشینی بتعظیم تو خیزند

چو برخیزی ز تعظیمت گریزند

مرو دنبال دنیا، مضطرب حال

که خود چون سایه میآید ز دنبال

خردمندان که در فکر سفتند

جهان را، فی المثل چون سایه گفتند

که می آید ز پی افتان و خیزان

وگر سویش روی، گردد گریزان

ز سر حد تمنا تا بمقصود

بغیر از صبر راهی نیست موجود

بکش چون غنچه پا در دامن صبر

که گلها بشکفد از گلشن صبر