بیا، ای کوشش بسیار کرده
بسعی خویش خود را خوار کرده
گشایش از در صبرست، مشتاب
قراری گیر و صبری کن درین باب
نشاط آرزومندان ز صبرست
گل باغ طرب خندان ز صبرست
بصبر از کارها بیرون رود بند
شود نیش کر و شکر شود قند
بصبر از آب باران بحر خیزد
شود ابر و در سیراب ریزد
سعادت با شکیبایی بود یار
ز بی صبری برسوایی کشد کار
کسی کز میوه اول کام جوید
حریف پخته او را خام گوید
سبکسر کی کند اندیشه نغز؟
بلی، جوز سبک را کی بود مغز؟
ز کوشش تا بکی فرسوده باشی؟
قراری گیر، تا آسوده باشی
چو بنشینی بتعظیم تو خیزند
چو برخیزی ز تعظیمت گریزند
مرو دنبال دنیا، مضطرب حال
که خود چون سایه میآید ز دنبال
خردمندان که در فکر سفتند
جهان را، فی المثل چون سایه گفتند
که می آید ز پی افتان و خیزان
وگر سویش روی، گردد گریزان
ز سر حد تمنا تا بمقصود
بغیر از صبر راهی نیست موجود
بکش چون غنچه پا در دامن صبر
که گلها بشکفد از گلشن صبر