گنجور

 
هلالی جغتایی

مرا بباده، نه باغ و بهار شد باعث

بهار و باغ چه باشد؟ که یار شد باعث

رسیده بود گل، آن سرو هم بباغ آمد

بیار می، که یکی صد هزار شد باعث

نبود ناله مرغ چمن ز جلوه گل

لطافت رخ آن گلعذار شد باعث

اگر بمیکده رفتیم عذر ما بپذیر

که باده خوردن ما را خمار شد باعث

اگر ز کوی تو رفتیم اختیار نبود

فغان و ناله بی اختیار شد باعث

گر از تو یک دو سه روزی جدا شدیم مرنج

که گردش فلک و روزگار شد باعث

قرار در شکن زلف یار خواهم کرد

بدین قرار دل بیقرار شد باعث

بمجلس تو هلالی کشید طعن رقیب

گل وصال تو بر زخم خار شد باعث