گنجور

 
هلالی جغتایی

تا چند بهر کشتن ما جور و کین همه؟

ما کشته میشویم، چه حاجت باین همه؟

رحمی، که از جفای تو رفتند عاشقان

دل خسته و شکسته و اندوهگین همه

تو قبله مرادی و خوبان ز انفعال

دارند پیش روی تو سر بر زمین همه

یک بار هم بجانب ما بین، ز روی لطف

یکبارگی بسوی رقیبان مبین همه

رخساره برفروز و بگشت چمن خرام

تا خاک ره شوند گل و یاسمین همه

گر بگذری بناز، چو لیلی، بطرف دشت

مجنون شوند مردم صحرانشین همه

چون در رهت هلالی سرگشته خاک شد

کردند ساکنان فلک آفرین همه