خوش باشد اگر باشم در طرف چمن با او
من باشم و او باشد، او باشد و من با او
بر هم زدن چشمش جان می برد از مردم
کی زنده توان بودن یک چشم زدن با او؟
با او چو پس از عمری خواهم سخنی گویم
هرگز نشود پیدا تقریب سخن با او
جانم بر جانانست، من خود تن بی جانم
آری ز کجا باشد جان در تن و تن با او؟
تا عهد شکست آن مه بگداخت هلالی را
دیدی که چه کرد آخر، آن عهدشکن با او؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهای دیگر
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.