گنجور

 
هلالی جغتایی

تا کی به درت آیم و دیدار نبینم؟

صد بار تو را جویم و یک بار نبینم

گویا حرم کوی تو کعبه است و در آن‌جا

هر چند روم جز در و دیوار نبینم

دانی که مرا بزمگه عیش کدامست؟

جایی که تو را بینم و اغیار نبینم

یارب، چه شود گر من بیدل به همه عمر

یک بار تو را بر سر بازار نبینم

امروز درین شهر دلی نیست که او را

در دام بلای تو گرفتار نبینم

او می‌رود و جمع رقیبان ز قفایش

تا شیوه آن قامت و رفتار نبینم

خورشید لطافت رخ یارست، هلالی

آن روز مبادا که رخ یار نبینم