عجب شکستهدل و زار و ناتوان شدهام!
چنان که هجر تو میخواست، آنچنان شدهام
تو آفتابی و من ذره، ترک مهر مکن
که در هوای توام، گر بر آسمان شدهام
به گفتوگوی تو افسانه گشتهام همهجا
به جستوجوی تو آواره جهان شدهام
خدای را، دگر، ای باد، سوی من مگذر
که من به کوی کسی خاک آستان شدهام
چه گویم از تن بیمار و کنج محنت خویش؟
به تنگنای لحد مشت استخوان شدهام
دلم ز شادی عالم گرفته است ولی
غمی که از تو رسیده است شادمان شدهام
از آن شده است، هلالی، دلم شکافشکاف
که ناوک غم و اندوه را نشان شدهام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز فرقت تو چه گویم چه ناتوان شدهام
ز قحط آب چمن چون شود چنان شدهام
زمان وصل تو چون زود همچو برق گذشت
ز نوک هر مژه من ابر خونفشان شدهام
ز بس که گشتهام از فکر آن میان باریک
[...]
به آشنایی چشم تو ناتوان شدهام
چو مو ضعیف ز سودای آن میان شدهام
خلیده در خم زلف تو ناخنش به دلم
منه ز دست، که با شانه همزبان شدهام
ز چاک سینه نفس بایدم کشید چو صبح
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.