گنجور

 
هلالی جغتایی

ما که از سوز تو در گریه زاریم چو شمع

خبر از سوختن خویش نداریم چو شمع

پیش تیغ تو سر از تن بگذاریم ولی

شعله شوق تو از سر نگذاریم چو شمع

تاب هنگامه اغیار نداریم، که ما

کشته و سوخته خلوت یاریم چو شمع

هست چون آتش ما بر همه عالم روشن

سوز خود را بزبان بهر چه آریم چو شمع؟

ای نسیم سحر، از صبح وصالش خبری

تا همه خنده زنان جان بسپاریم چو شمع

ما که داریم دل و دیده پر از آتش و آب

چون نسوزیم و چرا اشک نباریم چو شمع؟

سوخت صد بار، هلالی، جگر ما شب هجر

ما جگر سوخته این شب تاریم چو شمع

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode