کار من از جمله عالم همین عشقست و بس
عالمی دارم، که در عالم ندارد هیچ کس
پادشاه اهل دردم بر سر میدان عشق
من میان فتنه و خیل بلا از پیش و پس
دست امیدم ز دامان وصالش کوتهست
وه! که جایی رفته ام کان جاندارم دسترس
در جهان چیزی که دارم از سواد عشق او
یک دل و چندین تمنا، یک سرو چندین هوس
آرزو دارم که: پیشت جان دهم، بهر خدا
یک نفس بنشین، که باقی نیست غیر از یک نفس
این چنین برقی، که از نعل سمندت می جهد
بر سر راه تو خواهم سوختن چون خار و خس
زار می نالد هلالی بی تو در کنج فراق
همچو آن بلبل که می نالد به زندان قفس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و عواطف عمیق شاعر است. شاعر احساس میکند که عشق او از هر چیزی در دنیا ارزشمندتر است و در میدان عشق، خود را پادشاه اهل درد میداند. او به شدت مشتاق وصال محبوب است و میخواهد جانش را برای او فدا کند. شاعر میگوید که آرزو دارد یک لحظه در کنار معشوق بماند، چون زمان بسیار محدود است. همچنین، او به وضعیتی اشاره میکند که در آن بدون محبوبش در عذاب است و مانند بلبل در قفس مینالد. به طور کلی، این شعر توصیفگر عشق عمیق و احساسات رنجآور ناشی از دوری از محبوب است.
هوش مصنوعی: علاقه و عشق اصلیترین محور زندگی من است و من جهانی دارم که هیچکس دیگری مانند آن را ندارد.
هوش مصنوعی: پادشاه عاشقان، در میانهی عشق، من در دل بلا و آشفتگیها، نه از جلو و نه از عقب تنها نیستم.
هوش مصنوعی: دستم از آرزوی وصال او کوتاه شده و افسوس که به جایی رفتهام که دیگر نمیتوانم به او دسترسی داشته باشم.
هوش مصنوعی: در زندگی، آنچه من دارم عشق او است که تنها یک دل و تعدادی آرزو و خواسته دارد؛ مانند یک سرو که با آرزوهای متعدد همراه است.
هوش مصنوعی: آرزو دارم که جان خود را فدای تو کنم. تنها برای خدا، فقط یک لحظه پیش تو بنشینم، زیرا غیر از یک نفس چیز دیگری باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: این طور شعلهای که از نعل اسب تو برمیخیزد، برای تو میسوزم مانند خار و گیاه بیارزش.
هوش مصنوعی: هلالی بی تو در گوشه تنهاییاش همچون بلبل در قفس ناله میکند و شکایت میزند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای توئی بیچارگان را چاره و فریادرس
ایزد از هر دو بند و سختی مر ترا فریادرس
هرکه را رنجی بدو آمد تو برداری ازو
بر ندارد رنج تو جز کردکار پاک و بس
جز بکردار نشاط و ناز نگذاری قدم
[...]
ای بنظم آراستن با سعد اکبر هم نفس
مدح سعدالملک مسعود بن اسعد گوی و بس
آنکه نفس ناطقه از سینه ارباب نظم
بهر سلک مدح او در نفیس آرد نفس
صدر عالی رأی ملک آرای دستوری که بر
[...]
در ضمیر ما نمیگنجد بغیر از دوست کس
هر دو عالم را به دشمن ده، که ما را دوست بس
یاد میدار آنکه: هستی هر نفس با دیگری
ای که بییاد تو هرگز بر نیاوردم نفس
میروی چون شمع و خلقی از پس و پیشت روان
[...]
ز اقتضای دور گردون گر پدید آید ترا
چند روزی در جهان بر قول و فعلی دسترس
بشنو از ابن یمین پندی بغایت سودمند
با سلامت عمر اگر داری بسر بردن هوس
بدمگوی و بدمکن با هیچکس در هیچ حال
[...]
هست پیغامی مرا کو قاصدی مشکین نفس
سست میجنبد صبا ای صبح کار توست و بس
پیش خورشید مرا کاریست وانگه غیر صبح
کیست کو در پیش خورشیدی تواند زد نفس؟
ای نسیم صبح بگذر بر شبستانی که گشت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.