گنجور

 
هلالی جغتایی

تا ز خط عنبرین حسن تو شد بیش تر

عاشق روی توام بیشتر از پیش تر

ای بتو میل دلم هر نفسی بیشتر

خوبی تو هر زمان بیشتر از پیش تر

پرسش اگر میکنی عاشق درویش را

از همه عاشق ترم وز همه درویش تر

با غم ایوب نیست رنج مرا نسبتی

صبرم ازو کمترست، دردم ازو بیش تر

عشق تو اندیشه را سوخت، که رسوا شدم

ور نه کس از من نبود عاقبت اندیش تر

کیش بتان کافریست، مذهب ایشان ستم

و آن بت بد کیش من از همه بد کیش تر

غمزه زنان آمدی، سوی هلالی بناز

سینه او ریش بود، آه! که شد ریش تر