گنجور

 
هلالی جغتایی

می نویسم سخن از آتش دل بر کاغذ

جای آنست اگر شعله زند در کاغذ

چون قلم سوختی از آتش دل نامه من

اگر از آب دو چشمم نشدی تر کاغذ

سخن لعل تو خواهیم که در زر گیریم

کاش سازند دگر از ورق زر کاغذ

خط مشکین ورق روی ترا زیبد و بس

قابل آیت رحمت نبود هر کاغذ

شرح بی مهری آن ماه بپایان نرسد

فی المثل گر شود افلاک سراسر کاغذ

مردم از غم که: چرا نامه نوشتی برقیب؟

نشدی، کاش! درین شهر میسر کاغذ

تا هلالی صفت ماه جمال تو نوشت

گشت، چون صفحه خورشید، منور کاغذ

 
 
 
جامی

چون به شرح غم تو خامه نهم بر کاغذ

گردد از اشک من و خانه به هم تر کاغذ

وصف ضعف تن و رنگ رخ من خواست مژه

ساخت از موی قلم وز ورق زر کاغذ

با خود آورد دلم نامه شوقت ز ازل

[...]

سعیدا

نامهٔ شوق چو املا کنمش بر کاغذ

چشم بندم که ز اشکم نشود تر کاغذ

حرف از زلف و رخ دوست نمودم انشا

قلمم دستهٔ گل گشت و معنبر کاغذ

مهر دل کردم و با رشتهٔ جان پیچیدم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه