گنجور

 
هلالی جغتایی

یار اگر مرهم داغ دل محزون نشود

با چنین داغ دلم خون نشود چون نشود؟

جز دل سخت تو خون شد همه دلها ز غمم

دل مگر سنگ بود کز غم من خون نشود

این که با ما ستمت کم نشود باکی نیست

کوشش ما همه اینست که: افزون نشود

گر بسر منزل لیلی گذری، جلوه کنان

نیست ممکن که: ترا بیند و مجنون نشود

بسکه در ناله ام از گردش گردون همه شب

هیچ شب نیست دو صد ناله بگردون نشود

گفته ای: خون تو ریزم، چه سعادت به ازین؟

نیت خیر تو، یارب، که دگرگون نشود

واعظا، ترک هلالی کن و افسانه مخوان

کشته عشق بتان زنده بافسون نشود

 
 
 
فضولی

ای که گویی که دلت خون نشود چون نشود

چه دلست آنکه ز بیداد بتان خون نشود

رونق حسن تو هر چند که افزون گردد

عشقم آن نیست که از حسن تو افزون نشود

داری آن حسن که گر پیش تو آید لیلی

[...]

حزین لاهیجی

همّت آن است که در پیش کرم، دون نشود

کف من از گهر آبله ممنون نشود

من جگر تشنهٔ آن تیغم و او صرفه شعار

دم آبی ندهد، تا دل من خون نشود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه