گنجور

 
هلالی جغتایی

هرگز آن شوخ بما غیر نگاهی نکند

آن هم از ناز کند گاهی و گاهی نکند

می روم بر سر راهش بامید نظری

آه! اگر بگذرد آن شوخ و نگاهی نکند

این همه ناله، که من می کنم از درد فراق

هیچ ماتم زده خانه سیاهی نکند

حاصل عشق همین بس که: اسیر غم او

دل بمالی ندهد، میل بجاهی نکند

زاهدا، گر هوس باده و شاهد گنهست

بنده هرگز نتواند که گناهی نکند

سوی هر کس که بدین شکل و شمایل گذری

کی تواند که ترا بیند و آهی نکند؟

چون هلالی شرفی یافتم از بندگیت

کس چرا بندگی همچو تو شاهی نکند؟

 
 
 
محتشم کاشانی

عاشق از حسرت دیدار تو آهی نکند

که درو غیر غنیمانه نگاهی نکند

آن چه با خرمن جانم بنگاهی کردی

برق هرچند بکوشد به گیاهی نکند

عشق تاراج گرت یک تنه با هر دو جهان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه