گنجور

 
حزین لاهیجی

آذین چو کلام کلک بندد

تا در عدن به سلک بندد

دامان نفس، غبار دل روفت

چون نوبت نطق، کوس را کوفت

طغراکش همّت سرافراز

عنوان صحیفه کرد آغاز

از نام بلند مطلع نور

بر لوح کهن کتاب مسطور

والا پدر من است و استاد

اورنگ نشین ملک ارشاد

دریاکش لجۤهٔ فتوت

سرمایهٔ مردی و مروّت

عیسی نفس معارف اندیش

خورشید افاضتِ ملک کیش

نیرو ده خسروان معنی

جان سخن و روان معنی

آن فارس فکرت فلک سیر

دانای رموز منطق الطّیر

آن مردم چشم رهنمایی

سر حلقهٔ بینش آزمایی

سرمایه دِهِ گهرفروشان

دریاکش بزم باده نوشان

حلامه رسد؟! بنای گیتی

خورشید بلند رای گیتی

پرگار نِهِ رواق گردون

بیجاده دِهِ نطاق گردون

بوطالب هاشمی چو بگذشت

بوطالب زاهدی عیان گشت

او نصرت احمد آنچنان کرد

این خدمت ملّتش به جان کرد

خمخانه کش شراب دانش

سرچشمه گشای آب دانش

ای خاتمهٔ خردپژوهان

سرخیل محمّدی شکوهان

مهر از تو به پرتو اکتسابی

زو ذرگی، از تو آفتابی

فیض سحری به من دمیدی

صبحم ز شب سیه بریدی

رفتیّ و گذاشتی نژندم

از ناله چو نای بندبندم

بی عزّ عنایتت فقیرم

بی سایهٔ تو یتیم میرم

از مرکز خاکدان برونی

چون مردمی از جهان برونی

رفتی تو و پای سعی خفتم

تایخ وفات 《 خضر 》 گفتم

افزون بود از حد تناهی

بر روح تو رحمت الهی

از کوثر رحمتی قدح نوش

این سوخته را مکن فراموش

این خامه که ترجمان معنی ست

وصاف خدایگان معنی ست

سلطان محققان عالم

استاد افاضل معظّم

برهان الحق و الحقیقت

سلطان الشّرع و الطّریقت

چون بحر، محیط خوشدم، دل

در مدحت حجه الافاضل

آن خاتم مبران صادق

برهان حقیقت الحقایق

شهر دل و شهریار حکمت

اورنگ نشین اوج رفعت

خورشید هنر، حکیم مطلق

علّامهٔ دهر، حجهٔ الحق

حلال رموز باستانی

مفتاح کنوز آسمانی

او صادق و من به مدح صادق

تنها به ستایش، اوست لایق

ای مجمل ما ز تو مفصّل

صبح دومی و عقل اول

ای خضر سبکروان مینو

مشایی موکبت ارسطو

ای چشم و چراغ آفرینش

عین الشرف و سواد بینش

نطقم که چو آب زندگانی ست

وین سینه که مخزن معانی است

این خاطر روشن گهر سنج

این حربه سنان شایگان گنج

یک رشحه ز بحر بی کران است

از تربیت خدایگان است

نتوانم ادای حق نعمت

بر خاک تو بارد ابر رحمت