شبی در نشابور مأوای من
به تقدیر فرمانده ذوالمنن
سرتربت پاک عطار بود
دلم آگه و دیده بیدار بود
مراقب نشستم چو نیمی ز شب
صفا یافت وقتم، صفایی عجب
شنیدم که می گفت آن پیر راه
اگر مرد عشقی، مرادی مخواه
چو این حرف ازو گوهر گوش شد
ز گفتار لب بست و خاموش شد
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
شبی در نشابور مأوای من
به تقدیر فرمانده ذوالمنن
سرتربت پاک عطار بود
دلم آگه و دیده بیدار بود
مراقب نشستم چو نیمی ز شب
صفا یافت وقتم، صفایی عجب
شنیدم که می گفت آن پیر راه
اگر مرد عشقی، مرادی مخواه
چو این حرف ازو گوهر گوش شد
ز گفتار لب بست و خاموش شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر داستان شب خود را در نشابور و نزد قبر عطار روایت میکند. او در حالی که مراقب و آگاه است، به سخنانی از یک پیر راه گوش میدهد. این پیر به کسانی که عاشق هستند، توصیه میکند که از طلب مراد خود دست بکشند. پس از این صحبت، شاعر متوجه میشود که پیر سکوت کرده و به تأمل فرو رفته است. این شعر به جستجوی معانی عمیق عشق و دوری از خواستهها میپردازد.
هوش مصنوعی: یک شب در نشابور، به سرنوشت و ارده فرمانده ذوالمنن پناه بردم.
هوش مصنوعی: در خاک پاک عطار، سرم بود و دلم آگاه و چشمانم بیدار و روشنگر بود.
هوش مصنوعی: در نیمههای شب، با دقت نشستهام و وقتی که آرامش به من دست میدهد، حسی عجیب از خوشبختی را تجربه میکنم.
هوش مصنوعی: میگفتند آن سالخورده با تجربه که اگر کسی عاشق واقعی باشد، نباید خواستهای جز عشق داشته باشد.
هوش مصنوعی: وقتی این سخن از او به گوش رسید، دیگر چیزی نگفت و سکوت کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.