گنجور

 
حزین لاهیجی

شبی در نشابور مأوای من

به تقدیر فرمانده ذوالمنن

سرتربت پاک عطار بود

دلم آگه و دیده بیدار بود

مراقب نشستم چو نیمی ز شب

صفا یافت وقتم، صفایی عجب

شنیدم که می گفت آن پیر راه

اگر مرد عشقی، مرادی مخواه

چو این حرف ازو گوهر گوش شد

ز گفتار لب بست و خاموش شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode