یکی بار دل در گل افتاده ای
سخن راند در خبث آزاده ای
سخن چین، حدیثش، به آزاده گفت
نگر تا چه سان گوهر راز سفت
که بگذار بیهوده گفتار را
به کج نغمه، مگشای منقار را
مرا هست در پیش، راهی شگرف
به صد حیرتم غرق و دریاست ژرف
به ساحل اگر بخت شد رهنمون
و زین لجه، رخت من آمد برون
ندارم ز بد گفتنش هیچ باک
کجا گیرد آلودگی، جان پاک؟
وگر برنیاید سبویم درست
شود رشته ها پنبه و کار سست
از آنم نکوتر نگوید کسی
سزاوار ناخوشترم زان بسی
حزین، سیرت رهروان یادگیر
سراسر حدیث جهان بادگیر
تو را با خود افتاده، آموزگار
به نیک و بد کس مبر روزگار
حریفان دغلباز و ره پیچ پیچ
مبادا که فرصت ببازی به هیچ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.