گنجور

 
حزین لاهیجی

بر وبرز ، چون سرو آراسته

نهالی ز گلزار جان خاسته

دو ابرو کمان کش، دو زلف از کمند

درافکنده آزاد دلها، به بند

صف محشر، آشوب مژگان او

به خون تشنگان، تیغ بندان او

خطش دفتر زهد را برنوشت

غمش شادی بخت را، سرنوشت

رخش لاله ها را، جگر سوخته

چراغ دل و دیده، فروخته

چو پرتو به دل، یاد آن رو زند

به مینو، مرا سینه پهلو زند