گنجور

 
حزین لاهیجی

تن سختی کشم چون در خروش آید، روان رقصد

دل شوریده ز آواز شکست استخوان رقصد

به ذوقی می تپد در سینه دل کز صبر عاری شد

متاع خود به غارت دادهٔ ما در دکان رقصد

سماع خانقاهی نیست حاجت وجد مستان را

دل شوریده ام در یک زمین با آسمان رقصد