گنجور

 
حزین لاهیجی

ز شیرین‌کاری من، بیستون آباد می‌گردد

قلم در پنجهٔ من تیشه فرهاد می‌گردد

صبا بفرست، اگر مکتوب و قاصد نیست رسم تو

به بوی التفاتی خاطر ما شاد می‌گردد

هوا را گر چنین می‌پرورد نفس هوش پیشه

جهان پروانهٔ ما، آسیای باد می‌گردد

 
 
 
فصیحی هروی

مگر بازم دل از زخم جفایی شاد می‌گردد

که مرگم گرد جان بهر مبارک باد می‌گردد

به فتراک محبت من همان صید گرفتارم

که بسمل گشته و گرد سر صیاد می‌گردد

به جای باده خون در ساغرست امروز خسرورا

[...]

فرخی یزدی

به زندان قفس مرغ دلم چون شاد می‌گردد

مگر روزی که از این بند غم آزاد می‌گردد

ز آزادی جهان آباد و چرخ کشور دارا

پس‌از مشروطه با افزار استبداد می‌گردد

تپیدن‌های دل‌ها ناله شد آهسته‌آهسته

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه