دل آشفته و دیده خونبار داری
مگر با محبت سر و کار داری؟
که نشتر فرو برده، در مغز و جانت
که رگهای مژگان گهربار داری؟
وصالت نصیب است، یا آنکه چون من
دلی حسرت آگین دیدار داری؟
گل ناز پرورد من، بی قراری
همانا که در پیرهن خار داری
بگو، عاشقان رازداران عشقند
چو خود بی وفا یا وفادار داری؟
وفا پیشه یاری ست، یا آنکه چون خود
ستمگر، جفاجو، دل آزار داری؟
دل فارغ خویش را، نامسلمان
ز زلف که در قید زنار داری؟
شکسته ست خاری به دل چون حزینت
که بلبل صفت، نالهٔ زار داری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
مرا گفت دل چون چنین یار داری
چوبلبل همی گو که گلزار داری
نه در ملک من چون تویی دوست دارم
نه درحسن تو چون خودی یار داری
چوچشم تو بینم بروی تو گویم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.