گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حزین لاهیجی

زان نور دیده، شد مژهٔ خون فشان تهی

از طایر مراد مباد آشیان تهی

رشک محبتم نگذارد نفس کشم

دل از حدیث شوق پر است و زبان تهی

ترسم رَوَد زِ یاد تو یکباره نام ما

ازکین ما مکن دل نامهربان تهی

خوش ظاهرند زاهد بی مغز و جوزِ پوچ

بیرون پر از فریب، ولیکن میان تهی

ساقی بیا به یک دو سبو دست ما بگیر

داریم ساغری، چو کف عاشقان تهی

نی را نوا نماند و جرس را صدا گرفت

ما را نشد ز ناله حزین ، استخوان تهی