تو و زهد خشک زاهد، من و عشق و می پرستی
تو و عیش و هوشیاری، من و گریه های مستی
سر برهمن ندارد، دل بی وفاش نازم
صنمی که برد از دل هوس خداپرستی
به ره وفا برآید چه ز بخت کوته ما؟
مژهٔ تو گر به دلها نکند درازدستی
ز حیات آنقدر غم بودم که گر بخواهد
در نیستی برآرد دلم از غبار هستی
سر همّت تو گردم به حزین خسته جان ریز
ته جرعهٔ نگاهی به زکات می پرستی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به تضاد بین زهد و عشق میپردازد. او از حال و هوای زاهدی و عیش و مستی سخن میگوید و به وفاداری و ناامیدی در عشق اشاره میکند. شاعر احساس میکند که دلش از عشق خداوند دور شده و تنها غم را تجربه کرده است. در نهایت، او به دنبال نگاهی است که بتواند روحش را به چالش بکشد و به زندگی معنا ببخشد.
هوش مصنوعی: تو در حال انجام عبادتهای خشک و بی روح هستی، در حالی که من در عشق و شوق مینوشم. تو به زندگی با احتیاط و هوشیاری مینگری، اما من در حال غم و اندوه ناشی از سرخوشیها و مستیام.
هوش مصنوعی: دل بی وفا و بیخبر از محبت، چه افتخاری دارد! من به دوست دلربایی که علاقهاش مرا به سمت عشق و خدایی بودن هدایت کرد، افتخار میکنم.
هوش مصنوعی: در مسیر وفا و صداقت، چه انتظاری میتوان داشت با سرنوشت نامساعد ما؟ اگر مژههای تو در دلها نفوذ نکند و تأثیری نگذارد، چه فایدهای دارد؟
هوش مصنوعی: به اندازهای از زندگی غمگین بودم که اگر روزی بخواهد وجودم را از بین ببرد، دلم از رنجهای این دنیا به آرامی جدا خواهد شد.
هوش مصنوعی: من تمام تلاش و ارادهام را به تو میسپارم، چون که بیتاب و خستهام و فقط یک نگاه از تو مانند نذری برای جانم کافی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چمن و بهار خرم، طرب و نشاط و مستی
صنم و جمال خوبش، قدح و درازدستی
از من گلست و لاله، که چمن نمود کاله
هله سوی بزم گل شو که تو نیز میپرستی
پیشکر سرو و سوسن به شکوفه صد زبان شد
[...]
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
[...]
چو بپای خم نهم سر نبری گمان مستی
که بسجده وی افتم ز کمال می پرستی
بشکست خودپرستان سگ پیر میفروشم
که سفال دردی او شکند سفال هستی
ز گدایی دردل سر پادشاهیم نیست
[...]
یزک سپاه هجران که نمود پیشدستی
عجب ار نگون نسازد علم سپاه هستی
ز می فراق بوئی شده آفت حضورم
چه حضور ماند آن دم که رسد زمان مستی
عجب است اگر نمیرم که چو شمع در گدازم
[...]
نه شکیب توبه از می، نه ادب ز ما به مستی
که به چین زلف ساقی بکنم دراز دستی
چو کشی ز ناز لشکر، تو بگو فدای من شو
که گران نمی فروشد، به تو کس متاع هستی
چه عقوبت است یا رب، من عافیت گزین را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.